Get Mystery Box with random crypto!

#پارت_۴۰۳ با ترس نگاهش کردم…نکنه دوباره میخواد بزنه ناکارم کن | 💛رمانهای آزیتا زرد (دلم رو هوایی کردی)💛

#پارت_۴۰۳

با ترس نگاهش کردم…نکنه دوباره میخواد بزنه ناکارم کنه؟مردک ازش بعید نیست…اخمام رو توی هم کشیدم و گفتم:
_مهدی جلو بیای جیغ میکشم تا زهره خانوم بیاد آبروت جلوش بره...اصلا مگه نشنیدی دکتر گفت فعلا نباید رابطه داشته باشیم؟
خندید و گفت:
_باشه حالا عصبانی نشو…من فقط خواستم این رو بردارم
دستش رو دراز کرد و شلوارش که روی تخت افتاده بود برداشت…با دیدن حرکتش بد ضایع شدم…ولی اینم میدونم که اون عوضی از قصدی اینکار رو کرد و داشت سر کارم میذاشت...با حرص نگاهش کردم روم رو برگردوندم که ادامه داد
_در مورد رابطه داشتن و حرف دکتر هم بعداً صحبت میکنیم.
با خشم نگاهش کردم
_هه چاییدی آقا مهدی این رو بدون که دیگه حق نداری بهم دست بزنی.
وا رفته نگاهم کرد
_چی؟چرا؟
_چون من نمیخوام.
_یعنی چی نمیخوام؟
چپ چپ نگاهش کردم که ادامه داد:
_ولی من میخوام...تازه خوشم اومده بود.
با خشم نگاهش کردم
_تو بیخود میکنی...مرتیکه پررو برای من فعال شده…ببین مهدی؟دوباره میشی همون مهدی سر به زیر که فقط فرش رو نگاه میکرد و دست از سر من برمیداری فهمیدی؟
_نه.
_چی؟
_یعنی هر کاری دلم بخواد میکنم.
_هه منم گذاشتم.
_چرا یکدفعه ای اینجوری شدی؟مگه خودت هی نمیگفتی بی بخاری و مرد نیستی؟خب بیا اینم بخار… دیگه چی میخوای؟نکنه ترسیدی؟
_مهدی یکی میزنم توی سرت ها؟
بدون توجه به حرفم گفت:
_ولی دیگه صحنه های دیشب تکرار نمیشه عزیزم بهت قول میدم...لازم نیست بترسی.
با حرص روی تخت دراز کشیدم و پتو رو کشیدم و گفتم:
_دست از سرم بردار مهدی…برو بیرون میخوام بخوابم.
_دراز کشیدی عیبی نداره ولی نخواب چون باید صبحونه ات رو بخوری تا بیشتر از این ضعف نکنی‌
بهش پشت کردم و چیزی نگفتم…پوفی کشید و بعد از پوشیدن لباسش از اتاق رفت بیرون…ایش!!! پسره ی پررو همش روی اعصابه…چرا روی مخی الین؟مگه شوهر موتور روشن نمیخواستی؟خب اینم موتورش روشن شده دیگه؟ پس چه مرگته؟ایش آره ولی از شانس من زیادی روشن شده …کمی که با خودم چرت و پرت گفتم و به مهدی رو بستم به فحش چشمام کم کم داشت روی هم میفتاد که ناگهان در اتاق باز شد و صدای مهدی رفت روی مخم.
_الین داری میخوابی؟بلند شو برات کباب جیگر اوردم بخوری…عجب کبابیم شده.
_آه ولم کن مهدی نمیخورم خوابم میاد.
_نخیر نمیشه اول میخوری بعد میخوابی.
_دست از سرم بردار
با خشم گفت:
_الین بلند میشی یا خودم دست به کار بشم؟
با حرص ایشی گفتم و توی جام نشستم...سینی صبحانه رو توی بغلم گذاشت و گفت:
_بخور تا جون بگیری رنگ و روت پریده...در ضمن یادم رفت بهت بگم گوشیت خیلی وقته یه ریز داره زنگ میخوره...