Get Mystery Box with random crypto!

⁠ ⁠⁠ ⁠⁠ رئیس شرکت عشق سابقش رو استخدام کرده ازش انتقام بگیره.. | 💛رمانهای آزیتا زرد (دلم رو هوایی کردی)💛

⁠ ⁠ رئیس شرکت عشق سابقش رو استخدام کرده ازش انتقام بگیره...

با رسیدنش به یک قدمی ام پلک هایم را بر روی هم فشرده و گامی به عقب برداشتم؛ خواستم فاصله ام را با او بیشتر کنم که مچم را محکم گرفته و سینه به سینه ام شد:

_ کجا؟ فرار نکن !
جوری نگاه میگیری انگار بار اولته میبینی!
نکنه بوسه هامونو فراموش کردی ؟

به نفس نفس افتاده بودم.
این روی بهرام را هرگز ندیده بودم...
بهرام مهربونی که سه سال پیش می شناختم زمین تا آسمان با مرد سرد و مغرور مقابلم فرق می کرد.

دهان باز کرده و سعی کردم صدایم بدون لرز باشد:
_با این کارا ازت نمی ترسم و در ضمن من فرار نمی کنم .
اگه قرار بر فرار بود، روز اول که فهمیدم رئیس شرکت تویی می رفتم و پشت سرمم نگاه نمی کردم!

پوزخندی زده و با اشاره به قفسه سینه ام که با شتاب پر و خالی می شد گفت:
_زبونت یه چیز میگه اما بدنت چیزی دیگه...

انگشتش را روی نبض شقیقه ام کشیده و گفت:
_ هنوز همون لیایی!... واکنشای آشکار اما زبون دراز...

دستش را پس زده و گفتم:
_نیستم! چیکار کنم باورت بشه ؟
بگو...
همون کارو میکنم !

دست دیگرش را بالا آورده و با پیچیدنش به دور کمرم کنار گوشم لب زد:
_ هرکاری بگم...!؟
بیشتر فکر کن دختر حاج علی...
آدمی که جلوت وایساده اون بهرام توی ذهنت نیست.
دیگه عاشقت نیست!
با دیدن چشمات دلش نمی لرزه!
دستات قلبشو گرم نمی کنه!
باید کلمه به کلمه ای که از دهنت بیرون میادو قشنگ مزه کنی!

ترسیده بودم اما نگاهم را از چشمانش جدا نکردم. با دیدن سکوتم دستش را میان یقه ام کشیده و اولین دکمه را باز کرد!
_هنوزم اون تتو روی شونته؟

حکایت عـشقی آتیشین... خفته در خاکستر های جدایی...

https://t.me/joinchat/HtsMZa4qTA5jNzQ0
https://t.me/joinchat/HtsMZa4qTA5jNzQ0

خلاصه:
بهــرام‌ بزرگمهر رئیس مغرور و خشن شرکت معروف آرکا برای انتقام از "لیا" که زمانی عاشقش بوده اونو به شرکتش می کشه و با یه قرارداد سفت و سخت استخدام می کنه.
اون قصد داره با گرفتن آرامش لیا اونو مجازات کنه اما...

https://t.me/joinchat/HtsMZa4qTA5jNzQ0

ژانر: #عاشقانه #رئیس_کارمندی #انتقامی