Get Mystery Box with random crypto!

- کمکککککککک... یکی کمکم کنهههه! رادوینننننننن دستم بدجوری عر | 💛رمانهای آزیتا زرد (دلم رو هوایی کردی)💛

- کمکککککککک... یکی کمکم کنهههه! رادوینننننننن

دستم بدجوری عرق کرده بود! من کی این همه اومدم بالا اخه...

با نفس نفس نیم نگاهی به در انداختم

- یکی کمکم کنههههه! الان میفتمممم... کسی نیست؟

سرمو کج کردم و به ارتفاع زیر پام خیره شدم! به سختی خودمو کشیدم بالا تا یه وقت نیفتم ولی جای دست نداشتم!

از اینجا بیام پایین به خدا همه کتاباتو با خودت آتیش میزنم رادوین
برا اخرین بار بلند جیغ کشیدم که کلید توی قفل در چرخونده و باز شد!


رادوین سرشو آورد بالا که با دیدن من که به قفسه ها آویزون بودم دوید طرفم

- اون بالا چه غلطی میکنی فرنوش؟

لبخندی زدمو گفتم

- جات خالی اومدم صفا سیتی این بالا جوج بزنم تو رگ!

رادوین عصبی دستاشو آورد طرفمو گفت

- زر نزن ببینم... بپر!

آب دهنمو قورت دادم

- اگه بیام پایین قول میدی بزاری از اتاق بیام بیرون؟

هر لحظه کف دستام داشت سست تر میشد ولی باز کوتاه نمیومدم! حال میده بیفتم پام بکشنه آدم بشم

رادوین عصبی گفت

- باشه بیا پایین تا قفسه رو سر جفتمون خراب نشده!

ابرویی بالا انداختم و گفتم

- باشه پس بگیرم!

آروم دستمو ول کردم که افتادم تو بغل گرم رادوین!سرمو آوردم بالا و خواستم چیزی بگم که با شنیدن صدای شکستن چوب چشمام چهار تا شد...


جرررررر خوردم بع خداااا
دختره رو زندانی کرده تو کتابخونه، دخترم از اون فضولای روزگار رفته بالا قفسه کتابها و نردبون از زیر پاش درمیره اخرشم ناز میکنه و نمیاد پایین وقتیم میاد قفسه میشکنه و...
میخوای ادامشو بخون همون الان جوین شو


https://t.me/joinchat/iaalbAcB0GcwNjc0
https://t.me/joinchat/iaalbAcB0GcwNjc0