Get Mystery Box with random crypto!

بر بال دین

لوگوی کانال تلگرام barbale_din — بر بال دین ب
لوگوی کانال تلگرام barbale_din — بر بال دین
آدرس کانال: @barbale_din
دسته بندی ها: دین
زبان: فارسی
مشترکین: 158
توضیحات از کانال

الهی!!!
بازکن در،که جز این خانه مرا نیست پناهی...
🔴ارائه نظرات شما و تبادل
@Shahid_emane

Ratings & Reviews

4.00

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

1

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها 8

2021-11-11 21:50:43 حکایت_شب
اصغر آواره

در قدیم یڪ فردے بود در همدان به نام اصغرآواره.
اصغر آقا کارش مطربے بود و در عروسی‌ها و مجالس بزرگان شهر مجلس گرمے می‌کرد و اینقدر کارش درست بود که همه شهر او را
می‌شناختند و چون کسے را نداشت و بیکس بود بهش می‌گفتند اصغر آواره!
انقلاب که شد وضع کارش کساد شد و دیگه کارش این شده بود می‌رفت تو اتوبوس براے مردم می‌زد و می‌خواند و شب‌ها می‌رفت در بهزیستے می‌خوابید
تا اینجاے داستان را داشته باشید!
در آن زمان یڪ فرد متدین و مؤمن در
همدان به نام آیت الله نجفے از دنیا می‌رود
و وصیت‌کرده بود اگر من فوت کردم از حاج آقا حسینے پناه که فردے وارسته و گریه کن و خادم اباعبدالله علیه‌السلام و از شاگردان خوب مرحوم حاج علے همدانے است بخواهید قبول زحمت کنند نماز میت من را بخوانند
خلاصه از دنیا رفت و چند هزار نفر آمدند
براے تشیبع جنازه در باغ بهشت همدان و مردم رفتند دنبال حاج آقا حسینے پناه که حالا دیگه پیرمرد شده بود و آوردنش براے خواندن نماز میت
حاج آقا حسینے پناه وقتے رسید گفت: تا شما کارها رو آماده کنید من برم سر قبر استادم حاج ملاعلے همدانے فاتحه‌اے بخوانم و برگردم
وقتے به سر مزار استادش رسید در حین
خواندن فاتحه چشمش به تابوتے خورد که چهار کارگر شهردارے زیر آن را گرفته و به سمت غسال‌خانه می‌بردند
کنجکاو شد و به سمت آنها رفت. پرسید این جنازه کیه که اینقدر غریبانه در حال تدفین آن هستید؟
یکے از کارگران گفت این اصغر آواره است
تا اسم او را شنید فریادے از سر تأسف زد
و گریست مردم تا این صحنه را دیدند به طرف آنها
آمدند‌ و جویاے اخبار و حال حاجے شدند
و پرسیدند‌چه شد که شما براے این فرد
این طور ناله کردید؟!
حاجے گفت: مردم این فرد را می‌شناسید؟
همه گفتند: نه! مگه کیه این؟
حاجے گفت: این همون اصغر آواره است
مردم گفتند: اون که آدم خوبے نبود. شما از کجا می‌شناسیدش؟!
و حاجے شروع کرد به بیان یڪ خاطره قدیمی:
گفت: سال‌ها قبل از همدان عازم شهر قم بودم و آن زمان‌ها تنها یڪ اتوبوس فقط به آن
شهر می‌رفت سوار اتوبوس که شدم دیدم
واے اصغر آواره با وسیله موسیقیش وارد شدترسیدم و گفتم: یا حسین اگه این مرد
بخواهد در این اتوبوس بنوازد و من
ساکت باشم حرمت لباسم از بین می‌رود
اگر هم اعتراض کنم مردم که تو اتوبوس
نشستند شاید بدشان بیاد که چرا من نمی‌ذارم شاد باشند و اگر هم پیاده شوم به کارم در قم نخواهم رسید چه کنم؟!
خلاصه از خجالت سرم را به پائین انداختم
اصغر آواره سوار شد و آماده نواختن بود
که ناگاه چشمش به من افتاد، زود تیمپو رو
گذاشت تو گونے و خواست پیاده بشه که
مردم بهش اعتراض کردند که دارے کجا میری؟
چرا نمیزنی؟
گفت: من در زندگیم همه غلطے کردم اما
جلوے اولاد حضرت زهرا سلام الله علیها
موسیقے ننواختم. خلاصه حرمت نگه داشت و رفت
اونروز تو دلم گفتم: اربابم حسین علیه‌السلام برات جبران کنه
حالا هم به نظرم همه ما جمع شدیم برای
تشییع جنازه اصغر آواره و خدا خواسته
حاجے عنایتے بهانه‌اے بشود براے این امر
خلاصه با عزت و احترام مراسم شروع شد
و خود حاجے آستین بالا زد و غسل و کفنش
را انجام داد و برایش به همراه آن جمعیت نماز خوانداین نمکدان حسین جنس عجیبے داردهر چقدر می‌شکنیم باز نمڪ می‌ریزد


@barbale_din
105 views18:50
باز کردن / نظر دهید
2021-11-11 14:29:52 ميگن "خواب" "مرگ" كوتاهه
ولى فرق عجيبى است بين مرگ و خواب!
وقتے عزيزى خوابيده است دلت مے خواهد حتى "هيچ" پرنده اى پر نزند تا از خواب بيدار نشود،
ولے وقتى "عزیزی" مے میرد دوست دارى با بلندترين صداى دنيا بيدارش كنى ولى افسوس که دیگر ...
پنج‌ شنبه است یادے کنیم از "عزيزان" به خواب رفته با
دسته گلے از جنس "فاتحه" و "صلوات" نثار روحشان

@barbale_din
116 views11:29
باز کردن / نظر دهید
2021-11-11 14:27:11
« »

ازعکاسی پرسیدند ..
بدترین‌لحظہ‌عڪس‌گرفتنت‌ڪِی بود ..؟
گفت:«خواستم‌ازکودکی عڪس‌بگیرم؛
فڪرکردکہ‌دوربین‌اسلحه منه
ودستـانش‌رابالابرد ..!
واقعااگرمدافعـان‌حرم‌نبودن،چه میشد ..؟
شـایدجـای این‌کودڪ‌من‌و‌شمـاهرروزتن‌وجـان‌مان
ازصدای خمپـٰاره های شھـرمی لرزید:)..!
@barbale_din
105 views11:27
باز کردن / نظر دهید
2021-11-11 14:24:07
امام رضا علیه السّلام فرمودند:

الصَّلاۀُ علی مُحَمَّدٍ وَآلِهِ تَعْدِلُ عِنْدَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ التَّسبیِحَ وَالتَّهلِیلَ وَالتَّکبِیرَ؛

#صلوات بر محمد و آل محمد (علیهم السلام) نزد خدای عزوجل برابر است با تسبیح(ذکر سُبحانَ اللهِ) و تهلیل(ذکر لا إلهَ إلاّ اللهُ) و تکبیر(ذکر أللهُ أکبرُ).

@barbale_din
97 views11:24
باز کردن / نظر دهید
2021-11-11 14:23:37
آخرین بازدید از قرآن؟؟؟؟؟
@barbale_din
94 views11:23
باز کردن / نظر دهید
2021-11-11 14:19:07

#استوری
خنده اش
معجزه ای بود
نمی دانستیم ...

#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
@barbale_din
90 views11:19
باز کردن / نظر دهید
2021-11-11 14:17:20 شهید یاسر جعفرے در روز هشتم دے ماه سال 1363 در مشهد به دنیا آمد. او یکے از افغانیان ساکن ایران بود.یاسر نوحه خوان مجالس ابا عبدالله(ع) بود و با حمله داعش به سمت حرم حضرت زینب(س) دل از دنیا برید و در تاریخ 30 مهرماه سال 1392 به سوریه اعزام شد تا در تیپ فاطمیون به دفاع از حریم و لایت بپردازد.جعفرے در تاریخ بیستم آبان ماه سال 1392 در شهر حلب(سوریه) ساعت 14:30 به دلیل انفجار بمب در سن 29 سالگے به شهادت رسید.مزارش در بهشت رضاے مشهد قرار دارد.
#شهیدانه
@barbale_din
92 views11:17
باز کردن / نظر دهید
2021-11-11 14:16:30
شهید مدافع حرم
شهید یاسر جعفری
اللهم صل علی محمد و آل محمد
95 views11:16
باز کردن / نظر دهید
2021-11-10 21:55:18
مهربان معبودم در این شب زیبا
شب خود و دوستانم را
به تو میسپارم
آرزوهایم زیاد است ...
اما ناب ترین آرزویم
نعمت سلامتیست
برای همه ی عزیزانم صبور باشیم
مشکلات هم تاریخ انقضا دارند
شب بخیر دوستان

@barbale_din
134 views18:55
باز کردن / نظر دهید
2021-11-10 21:54:08 حکایت‌_شب

چارلے چاپلین مے نویسد با پدرم رفتم سیرک، توے صف خرید بلیط؛ یه زن و شوهر با 4 تا بچشون جلوے ما بودند. وقتے به باجه رسيدند و متصدے باجه، قیمت بلیط هارو بهشون اعلام کرد، ناگهانرنگ صورت مرد،تغییر کرد !!

نگاهے به همسرش انداخت،معلوم بود که پول کافے ندارد و نميدانست چه بکند. ناگهان پدرم دست در جیبش کرد و یڪ اسکناس صد دلارے بیرون آورد و روے زمین انداخت،سپس خم شد و پول را از زمین برداشت و به شانه مرد زدو گفت: ببخشید آقا،این پول از جیب شما افتاد. مرد که متوجه موضوع شده بود،بهت زده به پدرم نگاه کردو گفت:متشکرم آقا !!! مرد شریفے بود ولے براے اینکه پیش بچهايش شرمنده نشود،کمڪ پدر را پذیرفت

بعد ازينکه بچه ها بهمراه پدر و مادرشان داخل سیرڪ شدن،ما آهسته از صف خارج شدیم و بدون دیدن سیرڪ به طرف خانه برگشتیم و من در دلم به داشتن چنین پدرے افتخار کردم! "آن زیباترین سیرکے بود که به عمرم نرفته بودم"

ثروتمند زندگے کنیم، بجاے آنکه ثروتمند بمیریم!
@barbale_din
130 views18:54
باز کردن / نظر دهید