2017-02-08 20:30:02
#اینک_شوکران۱ قسمت سی و پنجم
می دیدم منوچهر چطور آب میشه...
از اثر کورتن ها ورم کرده بود، اما دو سه هفته که رادیو تراپی کرده بود انقدر سبک شده بود که می تونستم به تنهایی بلندش کنم. حاضر نبودم ثانیه ای از کنارش جم بخورم. میخواستم از همه ي فرصت ها استفاده کنم. دورش بگردم....
می ترسیدم از فردا که نباشه، غصه بخورم چرا لیوان آب رو زود تر دستش ندادم...
چرا از نگاهش نفهمیدم درد داره...
هرچی سختی بود با یه نگاه می رفت.
همین که جلوي همه بر میگشت میگفت: «یک مو ي فرشته رو به دنیا نمی دهم تا آخر عمر نوکرش هستم ». خستگیام رو می برد...
می دیدم محکم پشتم ایستاده. هیچ وقت با منوچهر بودن برام عادت نشد....
گاهی یادمون می رفت چه شرایطی داریم..
بدترین روزا رو با هم خوش بودیم ...
از خنده و شوخی اتاق رو میذاشتیم روي سرمون...
《یک جوك گفت از همان سفارشی ها که روزي سه بار برایش می گفت...
منوچهر مثلا اخم هایش را کرد توي هم و جلوي خنده اش را گرفت...
فرشته گفت: این جور وقت ها چقدر قیافه ات کریه می شود...!
و منوچهر پقی خندید.
(خانوم من، چرا گیر می دهید به مردم؟ خوب نیست این حرف ها !)
بارها شنیده بود.....
براي اینکه نشان دهد درس هاي اخلاقش را خوب یاد گرفته، گفت (یک آدم خوب...) اما نتوانست ادامه دهد. به نظرش بی مزه شد...!
گفت: تو که مال هیچ جا نیستی. حتی نمیتوانی ادعا کنی یک مدق خالص هستی. از خون همه ي هم ولایتی هات بهت زده اند....!!!
و منوچهر گفت: عوضش یک ایرانی خالصم !》
شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات
@basij_pnu_dezful
151 views17:30