Get Mystery Box with random crypto!

راوی میگوید: امام حسین ع هم چنان به راه خود ادامه داد تا به دو | بسیج دانشجویی دانشکده توانبخشی

راوی میگوید: امام حسین ع هم چنان به راه خود ادامه داد تا به دو فرسخی کوفه که رسید به حر بن یزید که هزار سوار او را همراهی می کردند برخورد نمود.
اباعبداللّه ع به حر فرمودند: با مایی یا علیه ما هستی؟
حر عرض کرد: علیه تو یا اباعبداللّه.
آن حضرت فرمود:«لا حول و لا قُوّة الّا باللّه العلیّ العظیم».
بعد از آن سخنان بین آن دو رد و بدل شد تا اینکه امام حسین ع به حر فرمود: «اگر موضع شما برخلاف آن چیزی است که در نامه هایتان برایم آمده و فرستادگانتان به من گفته اند من هم به همان جایی که بودم بر می‌گردم».
حر و لشکریانش مانع از بازگشت امام ع شدند و حر گفت: ای فرزند رسول خدا اجازه بازگشت نداری ولی راهی را در پیش بگیر که نه وارد کوفه شوی و نه به مدینه برسی تا من برای ابن زیاد عذر بیاورم که تو، راهت را از من کج کردی.
امام حسین به سمت چپ حرکت نمود تا به سرزمین «عذیب و هجانات» رسید.
راوی می‌‌گوید نامه‌ای به عبیداللّه بن زیاد به دست حر رسید که در آن حر را به خاطر [رفتار نرمش با] امام حسین ع سرزنش کرده و به او دستور داده بود تا بر آن حضرت سختگیری نماید. حر نیز با سپاهیانش جلوی حرکت امام ع را گرفته و راه را بر او بستند.
امام حسین به حر فرمودند: «مگر تو به ما نگفتی از راهی که می‌رفتیم خارج شویم؟».
حر گفت: آری ولی نامه‌ای از امیر،عبیداللّه بن زیاد به دستم رسیده که در آن به من امر کرده تا بر شما سختگیری نمایم و بر من جاسوس گمارده که مراقبم باشد تا من دستور او را انجام دهم.
راوی میگوید: امام حسین ع برای ایراد خطبه در میان یارانش ایستاد و پس از حمد و ثنای پروردگار متعال، از جدش رسول خدا یاد کرده و بر او درود و رحمت فرستاد آنگاه فرمود:
«برای ما حادثه‌ای پیش آمده است که می بینید، همانا دنیا رو برگردانده و دگرگون شده و خوبیهایش واژگون گشته و جدایی [از آن] ادامه یافته و چیزی از آن باقی نمانده مگر به قدرته ماندۀ کاسه ای و زندگی ناچیزی، چون چراگاهی خشکیده، آیا به حق نمی نگرید که بدان عمل نمی شود و به باطل نمی نگرید که از آن نهی نمی کنند، مؤمن حقیقتا باید مشتاق لقای پروردگار باشد. همانا من مرگ را چیزی جز سعادت و خوشبختی و زندگی با ظالمین را چیزی جز ملامت و بدبختی نمیدانم».
حضرت بعد از خطبه و سخن یاران سوار بر مرکب شد و از هر راهی که می رفت جلویش را می گرفتند و یا مسیرش را تغییر می دادند تا اینکه روز دوم محرم به کربلا رسید.
حر و سپاهیانش نیز در گوشه ای دیگر فرود آمدند.
تا ششم محرم تعداد سربازان عمربن سعد به بیست هزار نفر رسید.
توبه حر:
راوی میگوید: امام حسین فریاد برآورد: «آیا فریادرسی نیست که به خاطر خدا به فریاد ما برسد؟ آیا مدافعی نیست که از حریم رسول خدا دفاع کند؟».
در این هنگام حر بن یزید ریاحی رو به عمر بن سعد کرده و گفت: آیا تو میخواهی با این مرد بجنگی؟
عمر بن سعد گفت: آری، به خدا سوگند جنگی خواهم کرد که کمترین نتیجه آن پریدن سرها و پراکنده شدن دستها باشد.
حر با شنیدن این سخنان رفت و در حالی که بند بند بدنش به لرزه درآمده بود، در کنار یارانش ایستاد. مهاجربن اوس با دیدن بدن لرزان حر گفت: به خدا سوگند که وضع تو مشکوک است، اگر زمانی سؤال میشد شجاع ترین فرد کوفه کیست؟ کسی غیر از تو نبود. این چه حالتی است که در تو میبینم؟
حر گفت: به خدا سوگند من خود را میان بهشت و آتش جهنم مخیر ساختم، اما به خدا قسم چیزی را بر بهشت ترجیح نمی دهم اگرچه تکه تکه شده و سوزانده شوم. سپس اسبش را به سوی امام حسین راند و در حالی که دستش را به علامت تسلیم بر سرش نهاده بود، گفت: خدایا من به سوی تو بازگشتم توبه مرا بپذیر که دلهای دوستانت و فرزندان دختر پیامبرت را به وحشت انداختم. سپس به امام حسین عرض کرد: فدایت شوم، من همان کسی هستم که به همراه شما آمدم و مانع از بازگشت شما به مدینه شدم و بر شما سختگیری کردم.
به خدا سوگند گمان نمی کردم اینها آنچه را اکنون می بینم بر سر شما بیاورند، من اینک به سوی خدا توبه میکنم، آیا به نظر شما توبه من پذیرفته می شود؟
حضرت فرمودند: «آری خداوند توبه تو را می پذیرد پیاده شو».
حر عرض کرد: من سوار باشم برای شما سودمندتر است تا پیاده چرا که سرانجام از اسب خواهم افتاد.
بعد از آن عرض کرد: از آنجایی که من اولین کسی بودم که در برابر تو ایستادم اجازه بده اولین کسی باشم که در پیشگاه تو به شهادت میرسد، شاید من هم فردای قیامت جزء کسانی باشم که جدت حضرت محمد را در آغوش گرفته و با او معانقه میکنند.
(سید بن طاووس: منظور از حر از اولین شهید بودن، اولین شهید از آن به بعد بود زیرا تعدادی از یاران اباعبدالله ع قبل از حر به شهادت رسیده بودند.)