چه هجوم خاطرهای، برای آن است که فکر کنم مردهام، این را هزارب | Samuel Beckett
چه هجوم خاطرهای، برای آن است که فکر کنم مردهام، این را هزاربار گفتهام. اما همانها برمیگردند، مثل پرّههای چرخی چرخان، همیشه همانها، و همه شبیه هم، مثل پرّها. و با این حال هربار که آن ساعت فرامیرسد که باید از خودم بپرسم، از خودم میپرسم که، آیا چرخ درون سرم میچرخد؟، این را میپرسم، چهقدر من با خونم فکر میکنم! یا آیا فقط تاب میخورَد، مثل رقاصکی درون جعبهی ساعت، در فاصلهی رفت و برگشتی خیلی کوچک، دیدن عظمتی که باید سنجید شود و اینکه سر تنها یکبار کوک میشود، چهقدر من با نفسم فکر میکنم!