چه داستان عجیب و، چه روزگار غریبی که عشق گشته سراب و کسی نب | بـداهه سـرایی گـروه ادیـبـــانه
چه داستان عجیب و، چه روزگار غریبی
که عشق گشته سراب و کسی نبرده نصیبی
کویر عاشقی اما به انتظار بهاران
نشسته تا که ببیند شکوه سرخی سیبی
نمانده طاقت و تابی ز دوری و ز جدایی
چه چاره جز که دلِ، عاشقی کشد به صلیبی
خموش گشته جهان از نوای مهر و محبت
کجاست زمزمه ها یی ز شاعر و ز ادیبی
چه داستان عجیب و چه روزگار غریبی
رکب زده ست دو رویی و ما به دام فریبی
#مهسابهروزی
گروه ادیبانه
۸ شهریور ماه ١۴٠١