او که با تمام وجود نگاه میکرد، همه آنچه میخواست را نمیدید. | بهاندیشان
او که با تمام وجود نگاه میکرد، همه آنچه میخواست را نمیدید. چیزی از چنگ همان تمام وجود، همواره میگریخت. نگاهش گویا قصد داشت ببلعد چون او بیتمام، تماشایی بود. «تماشایی» هم میخواست بلعیده شود و نگاه تماشاگر را در سیطره خود درآورد. اما همواره مازادی از نگاه تماشاگر باقی میماند که در سیطره نمیگنجید. پس حقیقتا این سوژه است که ولع نگاه کردن دارد یا که ابژه؟ این نگاه خیره که تماما میل به بلعیدن دارد، از آنِ سوژه شهوتناک است یا ابژه هوسناک؟ گویی نگاه خیره حریص «تماشاگر»، در تیررس نگاه خیره، آرزومندِ «تماشایی» است. هیچکدام را توان پنهان ماندن نیست و انگار برای تماشا کردن، چارهای جز تماشا شدن نیست. تماشاگر تنها آرزو میکند که یک دل سیر ببیند بدون آنکه دیده شود اما همواره نقطهای در تماشایی هست که آن نقطه، تماشاگر را زودتر از خود او میبیند و او را به خود مشغول میدارد. نگاه خیره تو قبل از اینکه بتواند مرا ببیند، اسیر نگاه پرتمنای من میشود و دیدن من تو را، به دیدن تو را من، معنا میبخشد. #gaze