Get Mystery Box with random crypto!

ندانستم قدم میزنی در مسیری بی برگشت سراشیبی تند دلخوش بودم | اشعار بهزاد حیدری

ندانستم
قدم میزنی
در مسیری بی برگشت
سراشیبی تند
دلخوش بودم ،دستم را گرفته ای
اما
اما
چقدر دوری ، نقطه ای
کوچک

در وهمی زندگی وار
گیجم
گیجم

صدایی در گوشم میپیچد
عاشقانه ها را عهد می کند با خدا ...
با دوست....

بی نور
پنهان شده ای
سایه
در این تاریکی
بی تو
تکه های عشق
خاک شد

خاک شد
همان که
هنوز کوزه نکرده بودی
سخت است باور کنم
آب خورد
در کاسه ای که هنوز بمن نداده بودی
گیجم
گیجم
من این وهم را نمی شناسم
چقدر آزار دهنده است این تهوع

بالا می آورم
زردابه ای تلخ
میپیچد در درونم درد
سایه...
بگو
چرا نمیزاید در من مرگ

مانده است در گلویم
دستهایی که مرا ساخت و مرا باخت

نفسهایم تکه تکه بیرون میزند

آخرین اجرای زندگی بالا نمی آید
در این بغض کشنده

در گلویم مانده است
دستهایت
دستهایی که در دست دیگریست
آرام بفشار
از من ویرانه ای بجاست
که دیگر نه جای توست نه عشق

این تعفن و مرگ دیگر معنی زندگی است
یادگار روزهایی که به خیانت
عشق می آفرید
به دروغ
برای من
برای او
برای...

از تو قبرستان خاطراتی
که در میانشان دفنم ،کافیست
تا ابد
تا روزی که دوباره ..
افسوس
بی عشق
دوباره ای نیست برای دیدنت.


#بهزاد_حیدری

@behzadhaidari