Get Mystery Box with random crypto!

#دردنامه_سکوت به بی کسی سکوت، سوگند که در گلوی فریادم  بهت | اشعار بهزاد حیدری

#دردنامه_سکوت

به بی کسی سکوت، سوگند

که در گلوی فریادم 

بهت رفتنت، خشکید،

 تَرَک برداشت ،

بهارش

و درخود، جوانه زد پاییز را

بر تارَک ثانیه ها

بی وقفه از نبودت

 
 نامی بی نشان _بهار_

به پهنای صورتش 

می گرید 

و بی طراوت 

می افتد بر زمین

_باران_

شاید در این خزان سیراب شود

از خاک قدمگاهت…



_بهار_

_باران_

قطره قطره

 بوسه می زند

تشنه

 به خاک….

 هرگز  نمی آموزد این عطش ، دیگر، مشق تشنگی است

بی شرم ، نگاهت، دریده  گفت ، دیگر ، به سمت دیگریست

دلخون  از ردِ آن، کندنِ ریشه ی عشقی ،که هر روز

به دل کاشت، این باور ،که این گل، به باغ همیشگیست


بیچاره بهار

باران

شکسته می شود هر روز، قامتشان ،بی تاب

 در میان سکوت  و شکنجه ی هزار سوال بی جواب


گل در سکوت بی خبر از،  حزن آونگ زمانه ی بهار

بی خبر از  خروش ویرانی  زنگهای روزگار

در حسادت آشکار روزها که  نمی گذرند

به صد تمنا ، جان مرا سوی مرگ نمی برند

بهار، مات باور مرگ خورشید، نبود آن عزیز

 هر لحظه شکنجه می شود،به تیغ خزان پاییز

بی خبر از آن همه عشق،که در واژه ها سروده شدند

در حسرت جوابی  که چرا ،  بی بها فروخته شدند

به بی کسی  شعرهایی سوگند

که تا عشق نباشند سروده نمی شوند

به آیه بیت های  که از عشق میگویند

روایت باز مانده  ی آن ،مقدس پیوند


بی تو ، سمتِ من خوشی ها آشنا نمی شوند 

به روز _مرگ_  ، مرا ، با خیال تو می برند 



ای گل، بیچاره به بهار از دست روزگار

معجزه کن ،بگو، تمام می شود این گذار؟

تو یک تَن _گل_

شاخه شکستی از عشق، بی عشق

به کوچاندن یک نسل  پروانه به سرزمینی ناپیدا

در سکوت ….
بی بها… 
فروختی؟
… به کدام بی بها؟!
که دل ،هر روز، می خورد، حسرت تو را!

او

_دل_ همانکه غریبه  شد برایت در سکوت ،بی صدا

غریبه…

غریبه با قیمتِ کدام نا آشنا ؟!

آن همه واژه و شعر، به کدام دیوان فروخته شد؟!

رویت به سیمای ،کدام شاه از او گرفته شد؟!


بیچاره بهار 

باران 

تا  فریادشان به سکوت ، بهت کرد

_مات آن کوچ _

سپرده شدند به دایه ی نوانخانه ی بی کسی

_تنها _

به دارازای  پاییزی

 که  زندگیش

 به هر ثانیه

 جوانه می زند پرتکرار …


بیچاره بهار

اشکش 

هیچ چیزی را برنمی گرداند

جز حسرت

_این باران_

می رویاند کابوس ، به جای گل

گل 

بی عشق 

به آبیاری تقدیر

زنده شد در سرزمینی دور

-کابوس_

ای گل

سکوت،تعبیر به عشق نمی شود

به وفا،برای خانه ی نو


بی…بیچاره من

در گذر از تمام روزهای مانده عمر

….بی تو


#بهزاد_حیدری

@behzadhaidari