2021-12-15 19:23:10
خدایا می شود مارا ببخشید ؟
بخدا بچه بودیم و سرمان نمی شد گچ هایی که آخرهفته ها توی جیبمان می
ریختیم و ازمدرسه به خانه می بردیم ، بیت المال است ،
ببخشید که با آنها روی فرشهای مامان ،لی لی میکشیدیم و بساط عیش ونوش و تعطیلاتمان راپهن میکردیم وکلی هم می خندیدیم و به خواهرمان قولِ گچ های خوش رنگ تر و بهتری برای هفته های بعدش می دادیم، ببخشید که هرباربه بهانه ای مسئولِ گچ ها میشدیم واختلاس می کردیم، چندتا از آن گچهای درشت وخوش تراش برمی داشتیم و بقیه راجوری مرتب می چیدیم که به عقل جن هم نمی رسید که ما چهارتای آنهارا برداشته باشیم ، ما حق الناس ⁷خورده ایم و پشیمانیم خداجان، اعتراف می کنیم و آماده ایم برای جبران ...
راستی یادتان هست لیلا گریه میکرد و تمام محله جمع شدند تا آرامش کنند اما نشد؟ ما موهای عروسکش را برداشته بودیم، بخدا اشک هایش را که دیدیم پشیمان شدیم ها، اما دیگر کار از کار گذشته بود، خدا جان، خودت که دیده بودی؛ عروسک ما از همان اولش هم کچل بود ... خب تقصیرِ لیلا هم بود، هِی جلوی چشمهای ما موهای عروسکش را شانه زد، شانه زد ، تا ما حسودی مان شد ، بدجنس شدیم و نفهمیدیم چه کردیم، اما می شود ما را ببخشید؟
آن روز را هم ببخشید که دخترهای همسایه آمدند خانه ی ما و با خواهرمان یواشکی زیر چادر، فوتبال تماشا می کردند و ما را راه نداده بودند و ما عصبانی شدیم و وسطِ هیجانشان لیوان آب را گذاشتیم روی چادر، هورا کشیدند و آب سرازیر شد و تلویزیون جرقه زدو لامپش سوخت ، خدا شاهد است قصدمان این نبود ! بدجور عصبانی مان کرده بودند ! اصلا چه معنی دارد هی به آدم بگویند تو بچه ای و از همه چیز محرومش کنند ؟ ما خیلی هم فوتبال دوست داشتیم و خیلی هم سرمان می شد ! خب منصفانه نبود ما تنهایی آن گوشه بایستیم و آنها تلویزیون را زیر چادر ببرند و دور از چشم ما و بدون ما ، هی بخندند و بالا و پایین بپرند . خودشان اگر جای ما بودند ؛ چه حالی می شدند ؟ ولی ما آنقدرها که فکر میکردند بچه نبودیم ! بغض میکردیم، عصبانی می شدیم ، دندانمان را به هم می فشردیم و در سرمان نقشه های شرورانه می کشیدیم، اما حالا پشیمانیم ، ما به پدرمان خسارت زدیم و پشیمانیم خداجان ، به پدرمان بگویید هرچند یادش رفته ، اما ما را ببخشد ...
آن روز یادتان هست که مامان رفت آبگوشت درست کند و لوبیاها سرجایشان نبودند ؟ ما همه ی آنها را برداشته بودیم و توی حیاط ، کاشته بودیم ، خب دلمان می خواست حیاطمان را سرسبز کنیم ، یادتان نیست بعدش چقدر همه ، باغچه ی لوبیای ما را دوست داشتند وهمین مامان خانم ، چند تا خورشت با همان لوبیا سبز های ما پخت و بوسمان هم کرد ؟ ولی ما خیانت در امانت کردیم و به اعتماد مادرمان پشت پا زدیم ، اصلا برای همین بود که دیگر لوبیاها را بالای یخچال می گذاشت ، شما پادرمیانی کنید و بگویید ما را ببخشد ...
خلاصه که از این خطاها زیاد کرده ایم ، اما همه اش را یادمان نیست و اصلا هم نمی دانستیم که داریم اختلاس و دزدی وخیانت میکنیم ، شما خدایی کنید و ما را ببخشید و تاوانشان را با مقابله به مثل از ما نگیرید !!!
خدا شاهد است هِی حقمان را می خورند و ما یادِ لوبیاهای بچگی مان می افتیم ،
هی اختلاس می کنند و ما یادِ گچ های مدرسه که با ذوق ، توی جیبمان می ریختیم ... و هِی ظلم و بی انصافی می کنند و ما به موهای عروسک لیلا و تلویزیونی که سوزاندیم ، فکر می کنیم .
بخدا ما بچه بودیم ! اینها بزرگند !
منصف باشید خدا جان ...
#نرگس_صرافیان_طوفان
| @benamezan
320 views16:23