در این چندسالی که بیدل را جدی دنبال کردهام و خواندهام و د | برکهی کهن
در این چندسالی که بیدل را جدی دنبال کردهام و خواندهام و در حدِ توان شناختهام، غزلِ موردِ علاقهام از بینِ غزلیاتش «تا جایی که خواندهام»، غزلیست که در پایین خواهم نوشت.
البته آدم چند مدتی یکبار علائقش عوض میشوند و شاید وقتی دیگر نظرِ من دربارهی این غزل تغییر کند. اما از دو سه سال پیش تا این لحظه، این غزل را هر بار خواندهام به دلم بس نشسته است.
به همین خاطر تصمیم دارم هر از گاهی بیتی از این غزل را، به ترتیب از بیت اول تا انتها، توضیح داده و در کانال منتشر کنم.
اما از آنجا که من هرگز آدمِ طبقِ برنامه عمل کردن نبودهام، هیچ تصمیمی منوط به اینکه این ابیات را چه وقت و چگونه در کانال خواهم گذاشت ندارم. هر وقت فرصت و لذتش بود، بیتی از این غزلِ شاهکار را توضیح خواهم داد.
فعلا اصلِ غزل را با هم به تصحیح «سید مهدی طباطبایی» بخوانیم:
از نالهی دلِ ما تا کی رمیده رفتن؟ زین دردمند حرفی باید شنیده رفتن
بی نشئه زندگانی چندان نمک ندارد حیف است از این خرابات مَی ناکشیده رفتن
آهنگِ بینشانی زین گلسِتان ضروریست راهِ فنا چو شبنم باید به دیده رفتن
جرأتگرِ طلب نیست بیدست و پاییِ ما دارد به سعیِ قاتل، خونِ چکیده رفتن
چون شعلهای که آخِر پامالِ داغ گردد در زیرِ پا نشستیم از سرکشیده رفتن
زین باغ، محملِ ما بر دوشِ ناامیدیست بر «آمدن» نبندد رنگِ پریده «رفتن»
از وحشتِ نفسها کو فرصتِ تأمل؟ چون صبح باید از خویش _دامننچیده_ رفتن
بر خلقِ بیبصیرت تا چند عرضِ جوهر؟ باید ز شهرِ کوران چون نورِ دیده رفتن
همدوشِ آرزوها دل میرود، نفس نیست در رنگ ریشه دارد تخمِ دمیده رفتن
قطعِ نفس نمودیم جولانِ مدعا کو؟ در خواب هم نبیند پای بریده رفتن!!
رفتارِ سایه هرگز واماندنی ندارد در منزل است رهرو از آرمیده رفتن
قدِّ دوتای پیریست، ابروی این اشارت: «کز تنگنای هستی باید خمیده رفتن»
بالِ فشاندهی آه، بی گَردِ حسرتی نیست با عالمی ز خود برد ما را جریده رفتن
تعجیلِ طفلخویان، سازِ خطاست بیدل لغزش به پیش دارد اشک از دویده رفتن