دعوت به تلویزیون کودکی را در نظر بگیرید که با پدرش قهر | برکهی کهن
دعوت به تلویزیون
کودکی را در نظر بگیرید که با پدرش قهر میکند و شدیدترین روشها برای مستقل شدن را در ذهنش مرور میکند. تصمیم به تَمَرُّد میگیرد. تصمیم میگیرد هرطور شده جلوی پدرش بایستد. اما کمی بعد که پدرش با بستهای پاستیل به خانه میآید، میلِ بیاندازهی کودک برای داشتنِ پاستیل، او را مطیع و رام میکند.
اینروزهای واویلا، وقتی شاعرکانی که دم از اعتراض میزنند را در تلوزیون میبینم، فقط همان کودکِ پاستیلبهدست به ذهنم میآید.
البته من مطلقا تلویزیون نگاه نمیکنم و این حضورِ پر افتخارشان را در جایی غمانگیزتر مشاهده میکنم. در پیجهای اینستاگرام و کانالهای تلگرامشان. یعنی این حضور در تلویزیون را آنقدر عزیز میدانند که فورا روی پیجشان میگذارند تا این مهم را در چشمِ همه فرو کنند.
حقیقتا ذوق میکنند که توی تلویزیون نشانشان دادهاند.
این تنها و تنها یک معنا دارد. این کودکان، این بچههای لبریز از عقدهی شهرت و حقارت، حتا اعتراض را هم وسیلهای برای بهتر دیده شدن میدیدهاند. وگرنه اگر واقعا معترضید در رسانهای که به آن معترضید چه میکنید؟
من نه میگویم معترض باشید نه میگویم معترض نباشید. من میگویم «کامل» باشید. یکرنگ باشید. خودتان باشید.
اینروزها، هیچچیز بیشتر از این افراد برایم چندشآور نیست.
افرادی که مثلاً معترضند اما به تلویزیون میروند و ذوقمرگ میشوند.
افرادی که مثلاً مخالفند اما در جشنوارههای صد در صد حکومتی شرکت میکنند و اگر مقام بیاورند هیچ ابایی از اظهار و ابرازش ندارند.
یا افرادی که در دل با حکومتند اما برای خوشایند اطرافیان ادای مخالف در میآورند.
دریغ از نامِ شاعر که بر اینها بگذارند.
من برای کسی که یکرنگ است احترام قائلم. برای «سیدحسن حسینی» که عقایدش با حکومت بود اما خودش بود احترامی بسیار قائلم. برای محمد مختاری هم که جان بر سر عقیدهاش گذاشت همچنین. اما هرگز نمیتوانم این سستعنصرهای پوچِ لبریز از عقده را معترض یا شاعر بدانم که هر لحظه به رنگی میشوند و با یک بسته پاستیل به آغوش پدرشان میدوند.