Get Mystery Box with random crypto!

#تابو_32 داشتم توی آینه آرایشمو برسی میکردم که مریم گفت: _قلب | 𝙱𝙸𝙶𝙻𝙸 𝙼𝙸𝙶𝙻𝙸

#تابو_32

داشتم توی آینه آرایشمو برسی میکردم که مریم گفت:
_قلبشو نشونه گرفتیا!!
_قلب کی رو؟
مریم_ هیچکی.. میگم خوشگل شدی!
پشت چشمی نازک کردم وگفتم:
_خوشگل بودم چشم نداشتی ببینی!

میدونستم منظور مریم امیرحسینه و انگاری ته دلم حرف های مریمو تایید میکرد واین اصلا خوشایند نبود!
مریم_ اووو کی بره این همه راهو!
بی توجه به مریم نگاه دقیق تری توی آینه به خودم انداختم..
کت دامن مشکی آستین ۳رب توی تنم میدرخشیدو با تضاد قشنگی رو باپوست سفیدم ایجاد کرده بود..

لباسم فیت نتم بود وبخاطر دامن جذب وکوتاهش جوراب شلواری پوشیده بودم اما چیزی از زیباییش کم نکرده بود..
آرایشمم سعی کرده بودم با مات کشیدن سایه ی مشکی رنگم لایتش کنم اما آرایش های من از نظر مامان اینا هیچوقت لایت وکم رنگ نیست!

رژ لب قرمز جیغم کارو خراب کرده بود اما به زیباییش می ارزید..
به نظرخودم عالی شده بودم.. کفش های پاشنه ۷سانت مشکی چرممو پوشیدم وکیف ستش هم دستم گرفتم ودوباره توی آینه خودمو برانداز کردم!

مریم_کشی خودتو بابا یه نگاهم به من بندازعالی شدی بخدا.. بیا منو بچسب!
به مریم نگاه کردم..
کت شلوار بادمجانی خوش دوختش واقعا هیکل بی نقضشو به رخ میکشید.. هیکل هامون شبیه به هم بود اما پایین تنه من یه کوچولو درشت تر بود وقوس کمرم باعث زیبایش شده بود..

آرایشش مات اما شیک بود.. باخودن فکر کردم یه چیزی توی صورت مریم کمه وبا دیدن لباسش به سمت میزآرایشم رفتم و رژ لب بادمجانی رو برداشتم!
مریم بادیدن رژ دستشو به نشونه ی ایستادن جلوم گرفت وگفت:
_اونو نزنی ها.. بابا ببینه زنده به گورم میکنه خیلی تنده..

_تندنیست کمرنگ میکشم رژت به لباست نمیاد صورتتو دهاتی کرده..
الکی گفتم چون صورت مریم جز صورت های شیک بود و چون میدونستم روی کلمه ی دهاتی ضعف داره ازش استفاده کردم!
صورتش با کشیدن رژ قشنگ ترشد و باپوشیدن پانچ های بلند روی لباس هامون اتاقو ترک کردیم..



مامان بادیدنمون اخم کرد وگفت:
_میرین عروسی؟ این آرایش وبزک دوزک واسه عروسیه یا شام دوستانه ودور همی‌؟

_وامامان چیکارکردیم؟ لباس مرتب پوشیدیم دیگه!
مامان_ نکنه ازاین مهمونی پارتی ومارتیه؟
مریم کنارگوشم گفت:
_زنعمو خیلی باهوشه ها!
با آرنجم زدم توپهلوش و رفتم سمت مامان وگفتم:
_عشقم یه امشبو گیرنده بخدا پارتی نیست یه مهمونی دوستانه اس فقط همین!

مریم_تازه امیرحسینم باهامونه!
مامان_ باشه برین حواستون به خودتون باشه!
_چشم.. حالا کوش این آقا امیرحسین؟
مامان_ نمیدونم رفت بیرون..
پوف کلافه ای کشیدم وشماره شوگرفتم!
امیرحسین_ بله؟
_کجایی؟
امیرحسین_ بلدنیستی سلام کنی؟
_بلدم توبعضی مواقع لازم نمیدونم.. میگی کجایی یانه؟
امیرحسین_ من توروآدم نکنم اسمم امیرنیست!

دلم خنک میشد حرصشو درمیاوردم.. باخنده ای که خودبه خود روی لبم نشسته بود گفتم:
_بیخودتلاش نکن فرشته ها آدم نمیشن! مابریم؟

لااله الا اللهی زیرلب گفت وادامه داد:
_بیاین پایین!
بدون خداحافظی قطع کردم وبی توجه به نگاه های پرازسرزنش مامان راه خروجی روپیش گرفتم وهمراه مریم ازخونه زدیم بیرون..

تادرو بازکردم ماشین امیرحسینم جلوی در ایستاد..
وای خدایا چی خلق کردی.. چقدر این بشرخوشگل وخوش تیپه آخه.. مرتیکه بیشعور یه ذره شعورش به قیافه اش نرفته..
شلوارکتان مشکی و پیراهن سورمه وکت تک مشکی اسپرت پوشیده بود.. موهاشم کوتاه کرده بود وبه بالا سشوار کشیده بود..
الهی دوست دختر فرنگیت قربونت بشه ازبس تو نچسب وبیشعوری..

خلاصه دست از آنالیزکردن کشیدم وسعی کردم به پرستیژش پشت فرمون دقت نکنم..
من جلو نشستم ومریم هم رفت صندلی عقب نشست.. وسلام کرد

جواب سلام مریمو داد و یه نگاه کوتاهم به من انداخت وآهسته گفت:
_مطمئنی مهمونیه؟
درحالی که داشتم نفس های عمیق میکشیدم که ازبوی عطر داخل ماشین لذت ببرم گفتم _چطور؟
نگاهی به سرتاپام انداخت و آهسته تر گفت: هیچی!

موزیک ملایمی که درحال پخش بودو یه کوچولو بیشتر کرد وحرکت کرد..
فکرم مشغول نگاه بی تفاوت امیرحسین شد.. انتظار چیز دیگه ای داشتم اما.. پوووف! ولش کن به درک!