تاملاتی درباره خدای نامتشخص و متشخص (در گفتگو با نوشتهی: از | بیژن عبدالکریمی
تاملاتی درباره خدای نامتشخص و متشخص
(در گفتگو با نوشتهی: از معنویت کهن تا معنویت مدرن) بخش اول
((بطن هستی با انسان جز به صورتِ انسان سخن نمیگويد: نیچه)) به نظر بنده، این سخن نیچه، اگرچه خود ایشان هم مخالف باشد، تایید کننده دیدگاهی است که میان خدای نامتشخص و خدای متشخص هماهنگی و سازگاری میبیند. خدای نامتشخص (برهمن در دین هندو) برای ارتباط برقرار کردن و نسبت برقرار کردن با انسان چارهای ندارد جز آنکه به صورت خدای متشخص (آتمن در دین هندو) درآید. خدای نامتشخص مطلق، بود و نبودش برای انسان تفاوتی نمیکند، و خدای متشخص مطلق، شایستگی عنوان الوهیت را ندارد. حقیقتِ الهی، خیلی دور و خیلی نزدیک است؛ به آن اعتبار که خیلی دور است خدای نامتشخص است و به آن اعتبار که خیلی نزدیک است خدای متشخص. مهم آن است که به قول جامی: هر مرتبه از وجود حکمی دارد/گر حفظ مراتب نکنی زندیقی.
به نظر بنده، چه بسا بتوان میان (تناقض منطقی) و (تعارض وجودی) تفکیک کرد. در جهان هستی، دو قطبیهایی بسیاری وجود دارند که علی رغم مغایر بودن با یکدیگر، در کنار یکدیگر وجود دارند. به طور مثال، روح با بدن، یکی نیست و دو چیز هستند. اما این به آن معنا نیست، که با همدیگه تناقض دارند و با هم جمع نمیشوند.
به همین ترتیب، به نظر من، میان خدای نامتشخص و متشخص، تناقض منطقی وجود ندارد. البته، با تشکیکی دیدن و ذومراتب دیدن هستی است که میتوان این دو معنا از الوهیت را، در کنار یکدیگر داشت. بله، اگر گفته شود حقیقت الهی در همان سطح و مرتبهای که نامتشخص است، متشخص هم میباشد، این تفسیر و برداشت، متناقض است. اما، اگر گفته شود خدای نامتشخص برای آفرینش و خلقت داشتن و یا ارتباط برقرار کردن با انسانها، خود را به سطح و مرتبهی خدای متشخص متجلی میکند، این تفسیر و برداشت، حاوی تناقض نیست.
داریوش_شایگان، در کتاب افسون زدگی جدید هویت چهل تکه و تفکر سیار میگوید: ((در نظر چوانگ تسو، هستی مطلق دو جنبه دارد: جنبه کیهانی و جنبه متشخص و فردی (عامل، حاکم). هستی مطلق به مثابه عامل و اصل کیهانی، عمل ناب و محض است که به همه چیز رخنه می کند، سبب پدیدار شدن و رشد آنها می گردد، آنها را تجزیه می کند و از هم می پاشد و به سرچشمه نخستینشان باز می گرداند. اما در جنبه شخصی خالق است، عاملی است که همه چیز را اداره می کند. این دو جنبه بی تعین و تشخص یافته الوهیت در اندیشه شانکارا به صورت برهمن و ایشوارا، در بینش اکهارت در قالب الوهیت - آفریدگار، و در تفکر ابن عربی در شکل الله و رب جلوه گر است. مخلوق این الوهیت مخفی و پنهان را مخاطب خود قرار نمی دهد، بلکه تابع ربوبیت خدای متشخص است. الله نامی است بیانگر ذات الاهی با جميع صفات و اسماء؛ در حالی که رب، همان وجود الاهی در چهره شخصی و فردی آن است که در یکی از اسماء و صفاتش آشکار می شود. به کلام دیگر، الله بر حسب ظرفیت و استعداد مؤمنی که او را همچون خدای شخصی اش پذیرا شده، تشخص می یابد)).
به نظر من، باید بدون حب و بعضهای کوچه بازاری و بدون پیش فرض و جبههگیری، تکلیف خودمان را با خدای متشخص روشن کنیم؟ اصلا متشخص یعنی چه؟ آیا متشخص یعنی انسانوار؟ آیا متشخص یعنی با شعور؟ از سوی دیگر اصلا نامتشخص یعنی چه؟ آیا نامتشخص، یعنی بیتفاوت به خیر و شر؟ آیا نامتشخص یعنی بیکران؟ به نظر من، بر خلاف دیدگاه مصطفی ملکیان، حق با ابوالقاسم فنایی است که میگوید خدای نامتشخص و خدای متشخص قابل جمع با یکدیگر هستند. به قول فرهاد شفتی، اصلا واژهی خدا، به خودیخود اینقدر رازورانه و حیرتآور است که نمیتوان برای تعریف او مرز دقیق و قطعی مشخص کرد. به نظر من، حقیقت الهی، در درجهی اول نامتشخص و بیکران است، اما این به آن معنا نیست که بیشعور است یا نسبت به خیر و شر بیتفاوت باشد. این ساحت و سپهر از حقیقت الهی، برای هدایت و دستگیری از انسان، به تعبیر قرآن تجلی و نزول میکند. ببینید، وحی و الهام، چیز خیلی عجیب غریبی نیست، خود موسیقی خوب، یک نوع وحی است. خود خلسههایی که در طبیعت به انسان دست میدهد یک نوع وحی است.
دربارهی دو قطبیسازیهای مؤمن و کافر و آزاد و برده و غیره، انتقاد بنده این است که نویسنده خیلی شتابزده همهی دوقطبیها را یککاسه میکند. در حالی که میتوان میان دو سطح از مطلب تفکیک کرد. دو قطبیهایی که حیثیت تاریخی دارند و دو قطبیهایی که پهلو به ساحت فراتاریخی میزنند. در متن مقدس، ارزش انسانشناسانه آزاد و برده کاملا یکسان است اما به خاطر محدودیتهای تاریخی هنوز عدالت حقوقی برابری میان آنها برقرار نشده است و سنت بردهداری ملغی نشده است. اما آیا تفاوت و دوقطبیهای میان مومن/گشوده به حقیقت و کافر/ فروبسته به حقیقت، و ابرار و فجار و نور و ظلمت و خبیث و طیب هم ساختگی و تبعیضآمیز است؟؟