2021-10-30 14:55:11
خاطره اى از يك مشاور ...
چند صباحى پيش، با يه آقاى دكتر كه متخصص زيبايى بود همسفر بوديم
يه روز تنگ غروب كنار ساحل نشسته بوديم كه دكتر گفت :
اين چند روزه حواست به كامران و نامزدش بوده ؟!
چرا اين دختره اينجورى رفتار ميكنه ؟! چرا ناراحت نميشه كامران اينقدر با دختراى ديگه شوخى ميكنه و كل ميندازه ! چرا اعتراض نميكنه ؟! چرا مثل مادر بزرگا اينقدر اينو تر و خشكش ميكنه ؟! چرا وقتى مى خوايم يه تصميم گروهى بگيريم ، ميگه هر چى كامران بگه ؟!
چرا .... اَه ! من كه يه سنى ازم گذشته ، اين رفتارا رو مى بينيم دلمو ميزنه !
بد بخت كامران !
گفتم : شايد همينى باشه كه ميگى و دختر ِدلشو بزنه
ولى بعضى وقتا يه مرد وقتى با همچين زنى مواجه ميشه ، فكر ميكنه در حد اين همه مهربونى و سازگارى نيست !ترس بَرِش ميداره !
بعد يه مدت از ترس كم آوردن جلوى اين همه خوبى ، بى خيال كسى ميشه كه فكر ميكنه ، قدرت خوبيش ، خيلى بيشتر از خودشه و حتما ازش شكست مى خوره !
دكتر گفت : هميشه دلم مى خواسته به خانوما بگم :
زيبايى به جاى خودش ، ولى حواستون به حق زندگى كردن ، حق آرزو و درخواست داشتن و حق دوست داشته شدنتونم باشه .
3.4K views11:55