2021-10-19 22:42:29
سالهاست كوله بارى پر از نفرت و خشم،داغ و درد و حسرت و ترس را بر شانه هاى نحيفمان مى كِشيم اما لبخند مى زنيم !
لبخندى احمقانه و مضحك ،
با لبانى قرمز و عنابى و نارنجى ...!
آنقدر زخم روى زخمو ،درد روى درد، بر دل گذاشته ايم كه انگار خنجرى قلبمان را تا مغز استخوان دريده
روح و جانمان را به بند آبرو كشيده ايم
همه عمر، بغضمان را بلعيده و اشكمان را فرو خورده ايم تا همه ببينند كه چقدر خوشبختيم !
بايد خسته از اين بار كمر شكن و سنگين
تمام دردها را از تارو پود وجودمان بيرون بكشيم ، جلوى چشمانمان بگذاريم و هاى هاى به حالشان گريه كنيم !
بايد تمام اشكهاى نريخته ،فريادهاى نكشيده و غم هاى نگفته را گريست
بايد به دنبال خودمان ،همه ى زندگى را بگرديم
تكه تكه هاى قلبمان را جمع كنيم، كنار هم بچينم و بَندِشان بزنيم
ما از ميان رنجها و دلمردگى ها، سوختن ها و به خاكستر نشستن ها
ققنوس وار ،دوباره متولد مى شويم
باز به راه مى افتيم ،مى دانيم كه مسير همچنان پُر است از ،نشيب و فراز
اما ،ما هم آبديده و درد چشيده ايم
اين بار ،رو در روى زندگى نمى ايستيم دست در دستش مى گذاريم، با او همقدم مى شويم و با ساز زندگى مى رقصيم ...
1.7K views19:42