Get Mystery Box with random crypto!

#رمان_رئیس_بزرگ #نوشته_حانیه_یعقوبی #685 تا اینکه هانا با | قفسه کتاب

#رمان_رئیس_بزرگ

#نوشته_حانیه_یعقوبی
#685

تا اینکه هانا با کنجکاوی پرسید :

- راستی از کجا فهمیدی فرانچسکو بعد از 4 میخواد سرک بکشه ؟!

دیاکو همان طور که نگاهش به جاده بود گفت :

- به معشوقه ای که امشب کنارشه گفته....اونم به من

نگاه هانا از جاده به صورت دیاکو کشیده شد....با حالتی تفحص طلبانه و دقیق گفت :

- اسم این معشوقه چیه ؟!

- سارا

زنگ خطر برایش روشن شد...در حالی که سعی میکرد خودش را حساس نشان ندهد پرسید

- که اینطور....چه شکلیه ؟!

دیاکو به خوبی آن لحن حسود را می شناخت برای اینکه او را بیشتر حساس و کمی اذیت کند با خونسردی جواب داد :

- خیلی خوشگل و جذابه !...از همه مهم تر یه دختر ساکت و شیرین و حرف گوش کنه....در کل زن فوق العادیه....فرانچسکو خیلی خوش شانسه که دارش

در حالی اخم هایش را در هم کشیده بود دومرتبه پرسید :

- چطور بهت خبر داد ؟!

- پیامک زد....شماره مو داره !

با لحنی پر از حرص گفت:

- پارتنرش و به دشمن لو داده...چه زن فوق العااااااده ای !

و عصبی پوزخند زد

- پارتنرش و به دشمن لو داده...چه زن فوق العااااااده ای !

----------------------------

رمان رئیس بزرگ و چنل رو به دوستانتون معرفی کنید



@Bookscase