Get Mystery Box with random crypto!

#رمان_رئیس_بزرگ #نوشته_حانیه_یعقوبی #950 کنار یک برد شیشه | قفسه کتاب

#رمان_رئیس_بزرگ

#نوشته_حانیه_یعقوبی

#950

کنار یک برد شیشه ای ایستاد و به میز بزرگی که مقابلش قرار داشت نگاه کرد.

هانا ، کارلوس ، صوفیا ، جیمز و مونیکا دور میز نشسته بودند.

نگاهشان به او بود که قرار است نقشه ای که در سر دارد با آنها در میان بگذارد.

روی برد شیشه ای عکس چند نفر را از قبل، چسب زده بود.

دیاکو نگاه اجمالی به آنها انداخت و رو به جمع گفت :

- هدف ما اینکه... روسای هر دو باند از میز ریاست پایین بکشیم....این دو نفر ، قدرتشون و از ثروت هنگفتی که بدست آوردن... دارن...پس اول باید از قدرت مالیشون کم کنیم....هر چی دستشون بسته تر باشه.... ما زودتر به هدفمون میرسیم

هانا - چطوری ؟!...وقتی همه ی کاراشونو مخفیانه انجام میدن....بدون اینکه ردی از خودشون به جا بزارن

- اول از همه باید نزدیک ترین آدما به هر دو رئیس و پیدا کنیم !.....رئیس بزرگِ مافیای ایتالیا....سه تا ادم اصلی کنارش داره....نفر اول جوردانو.... که رئیس دومه تشکیلاته و هویتش مشخصِ.....از طریق جوردانو نمی تونیم اقدامی بکنیم....چون به شدت به رئیس بزرگ وفاداره.....دومی....رابطی که بین جوردانو و رئیسِ.....هویتش مشخص نیست.....فقط جوردانو میشناسش...... می مونه نفرِ آخر.... کسیِ که معروفه به جعبه سیاهِ رئیس بزرگ !

هانا - چرا جعبه سیاه؟!

دیاکو - جعبه سیاه کسیِ که اطلاعات ادمایی که مخفیانه برای رئیس بزرگ کار میکنن تا گردشای مالی ِ مافیا....جابه جایی و حمل و نقل.....پولشویی....و هر چیزی که مربوط به رئیس بزرگه.... و ما باید بدونیم.... میدونه و نگهداری میکنه....

مونیکا - تو این اطلاعات و از کجا میدونی دیاکو ؟!

دیاکو -زمانی که می خواستم وارد مافیا بشم....رئیس بزرگ یه سره....چوب لا چرخم میذاشت.....به سختی وارد شدم....بعد از اونم به هر نحوی جلو پام سنگ انداخت....تا ثابت کنه که آدمِ این کار نیستم!.....به نظرم خیلی مشکوک اومد....هدف اصلیم شد....تمام این سالها از هر راهی که میشد راجبش اطلاعات کسب کردم.... تا رسیدم به این سه نفر



رمان رئیس بزرگ و چنل رو به دوستانتون معرفی کنید



@Bookscase