Get Mystery Box with random crypto!

#رمان_رئیس_بزرگ #نوشته_حانیه_یعقوبی #949 خطِ ترسی که پشت | قفسه کتاب

#رمان_رئیس_بزرگ

#نوشته_حانیه_یعقوبی

#949


خطِ ترسی که پشت آن قهوه ی دوست داشتنی پنهان شده را خواند و پرسید :

- چیشده آموره ؟!

- میگم که...اگه من پیش کارلوس بمونم....تو بری سیسیل....کی برمیگردی ؟

بدجنسی کرد و از عمد گفت:

-شاید شش ماه دیگه برگردم !

بغض به گلوی هانا چنگ انداخت. با خودش گفت :

- شیش ماه ؟!...چه طور میتونه این قدر راحت و بیخیال بگه شیش ماه دیگه بر میگردم!

غرورش اجازه نمیداد که اعتراض کند.اما دلش نمی توانست شیش ماه بدون دیدن عشقش صبوری کند.

از طرفی ، بیخیالی و خونسردی دیاکو ، اذیتش میکرد. عاقبت زور دلش به غرورش رسید.

تخت سینه ی دیاکو زد. او که توقع نداشت و نیم قدم به عقب رفت.

هانا با عصبانیت گفت :

- میخوای منو بزاری پیش این یارو شیش ماه بعد برگردی؟!....چطور میتونی این حرف و بزنی ؟!....چطور دلت میاد؟!..... چیه ؟!....نکنه میخوای بزاری بری روت نمیشه بگی ؟!.....اگه اینجوریِ که اصلا نمیخواد بعد شیش ماه بر....

زبانش از کار افتاد وقتی که مچ دستش را گرفت و به سمت خودش کشید.

در آغوش دیاکو که گیر افتاد ،نگاهش به رگ پیشانیِ او افتاد که نبض می گرفت.هرم نفس هایش سوزان بود که با صدایی خشن و پرتحکم گفت :

- اگه یه بار دیگه....فقط یه بار دیگه بشنوم حرف از جدایی و این خزعبلات زدی....به جون جفتمون قید همه چی رو میزنم....میبرمت جایی که احدی دستش بهمون نرسه !...جایی که تو زندانی باشی و من زندانبان....کاری میکنم شک کنی... روزایی که گذشت... خواب بوده یا واقعیت !

هانا که شوکه شده بود با حرف های دیاکو کم کم لبخند روی لبش نشست و با شیطنت جواب داد :

- هر کی نبره !

دیاکو حیرت زده پرسید:

- دیوونه شدی انگار ؟

- بهتره از اینکه بری شیش ماه بعد بیای!

سر هانا روی سینه اش گذاشت و در حالی که موهایش را نوازش میکرد گفت:

- مگه دل دیاکو طاقت میاره شیش ماه زلزله شو نبینه ؟!....نهایتش یه هفته دووم بیارم....سر یه هفته.... همه رو می پیچونم میام چِفت این سیاه چاله هات....که طاقت ادمو به صفر میرسونه !

هانا را کمی از خودش جدا کرد.نگاهش که از چشم های اموره اش پایین تر رفت،هانا پی به نیت دیاکو برد. خواست کنار بکشد، اما دیر شده بود.

تیزیِ دندان های دیاکو را درست کنار لبش حس کرد و جیغِ خفیفی کشید. و مشت ارامی به سینه ی او حواله کرد.



رمان رئیس بزرگ و چنل رو به دوستانتون معرفی کنید



@Bookscase