Get Mystery Box with random crypto!

#رمان_رئیس_بزرگ #نوشته_حانیه_یعقوبی #990 جلسه چند نفره ای | قفسه کتاب

#رمان_رئیس_بزرگ

#نوشته_حانیه_یعقوبی

#990

جلسه چند نفره ای تشکیل دادند و بعد ارزیابی ساختمان هتل و خیابان های اطرافش ، دیاکو نقشه ای که با هانا طرح ریزی کرده ، با انها در میان گذاشت.

با دقت همه چیز بررسی شد. تا اینکه دیاکو مقابل ، کارلوس و صوفیا ایستاد و دو جعبه کوچک سورمه ای رنگ را به سمت هر کدام گرفت.

با تعجب به او نگاه کردند سپس جعبه ها را گرفته و باز کردند. درون هر جعبه یک حلقه ازدواج می درخشید. یکی مردانه و دیگری زنانه !

کارلوس که منظور دیاکو را گرفته بود با خونسردی سر بلند کرد و به او خیره شد.

اما صوفیا با دیدن حلقه ی ازدواج مغزش سوت کشید. و معترضانه گفت :

-رئیس نیازی به این چیزا نیست....کسی بهمون شک نمیکنه !

جیمز خون خونش را میخورد اما به خاطر حضور دیاکو جرات حرف زدن نداشت.

هانا و مونیکا که کنار دیاکو ایستاده بودند با حیرت به انگشترها نگاه میکردند. با اعتراض صوفیا ، گره ابروی دیاکو پررنگ تر شد.

دیاکو - جایی که میرید به ظاهر ، یه هتلِ شیک و امروزیه که میزبانِ توریستای شهرِ.....اما از فرق سر تا نگهبان دم در ، همگی یه مشت خلافکارِ شیک و متمدنن، که ریز به ریز مهموناشون و چک میکنن !....اونوقت شما دوتا میخواین برین اونجا ادعا کنین که آقا و خانومِ استوینز هستین....بدون اینکه یه حلقه ناقابل تو دستتون باشه ؟!....ناشی بازی جایی تو دم و دستگاه دیاکو نداره !


و سپس خطاب به هر دو گفت :

- حرفی که میخوام بزنم آویزه ی گوشتون کنین....از این به بعد شما دوتا زن و شوهرید....یه تازه عروس و دوماد....که برای ماه عسلشون اومدن سوئیس.....رفتار....گفتار....حتی نگاهتون به همدیگه باید از روی عشق و رمانتیک بازی باشه !....اگه لوس بازیای اول ازدواجم چاشنیش کنید که چه بهتر !.....کوچک ترین سهل انگاری....میتونه کلِ عملیات و به باد بده !.....و وای به حال اونی که گند بزنه به عملیات !

نگاه سنگینش از گوشه ی چشم بین جیمز و صوفیا می چرخید که با صدای بلندتری گفت :

- نگاه نمیکنم....کیه و چیکاره اس !.....چشمم و می بندم رو هر چی که هست و نیست.....یه جوری مجازاتش میکنم.....که درس عبرتی بشه برای بقیه.....مفهومه ؟!

در آخر نگاه قاطع و بُرنده اش را به چشمان تیره و ناراحت صوفیا دوخت.

تمامی افرادش اطاعت میشه رئیس را بر زبان راندند. به جز کارلوس و هانا و مونیکا که آنها سوا از دیگران بودند و با سکوت حرفش را تایید کردند.



رمان رئیس بزرگ و چنل رو به دوستانتون معرفی کنید



@Bookscase