یه لحظهای هست که نه با مُخ، اتفاقا کاملا آهسته و پیوسته، می | Vortex
یه لحظهای هست که نه با مُخ، اتفاقا کاملا آهسته و پیوسته، میخوری زمین. میای دست بگیری به زانوت، باز پا شی، میبینی نمیتونی! دروغ چرا؟ خوشحال میشی حتی؛ که فرصت ضعیف بودن پیدا کردی. با خودت میگی خب بهسلامتی، این دیگه تهشه، مبارک همه! بعد همون موقع که داری نفس چاق میکنی و ساق پات داغّ شده، یه زاویهای پیدا میکنی از خودت که اتفاقا میشه راحت باز وزنـتو بندازی رو پاهات. الان من توی این وضعیت هستم و زندگی به طرز حرصدراری واسم رونده شده. فرصت ضعیف بودن حتی بهم نمیده. الان توی این وضعیت هستم و واو به واو این موسیقی داره حالمرو بیان میکنه. دلم میخواد با بیان این متن و نشر این موسیقی در اوج بروز از احساساتم وقتی این پست فول ویو شد کانال رو پاک کنم و آخرین تصویرتون از من همین باشه.