در نقدِ «جایزه مریم میرزاخانی»[در ایران] و به بهانه روز زنان د | لیبراسیون/لیبرالیسم
در نقدِ «جایزه مریم میرزاخانی»[در ایران] و به بهانه روز زنان در ریاضیات
رامین
چند سالِ پیش، به پیشنهاد برخی مسئولانِ مربوطه، جایزهای به نام «مریم میرزا خانی» تعیین شد که اولین برنده آن نیز دکتر یوسف زاده بود. ضمن اینکه شخصن[نویسنده این سطور] احترامِ ویژهای برای دکتر میرزاخانی و میرزاخانیها قائل است، ذکر چند نکته را واجب میدانم: ما مریم میرزاخانی را با نام مدال فیلدز شناختیم، ایشان این جایزه را به نام ایالات متحده دریافت کرد طبعن دریافتِ این جایزه، کوچکترین اعتباری برای جامعهی علمی ایران به همراه ندارد. پس دلیلی برایِ ذوقزدگی وجود ندارد. پرسشِ جانسوزی که طرح میشود اینکه، برای افرادی مثل مرحوم میرزاخانی که در سیستم آموزش عالی ایران پرورش یافتند، دلیلِ خروج از کشور چه بوده؟ آیا چیزی غیر از درآمد ۱۲ برابری است که اعضایِ هیئت علمی در آمریکا نسبت به ایران، دریافت میکنند؟[من حرفم این نیست که دکتر میرزاخانی به دنبال کسب مال بوده]،غیر از این است که امکانات بیشتری موجود است؟[که برای رشتههای تئوریک مثل ریاضی نیازی به تجهیزات گرانبها نیست، مثلِ مهندسی]. ناگفته نماند که شخصن[نویسنده] به هیچ دانشجویی گذراندنِ دوره دکترا در ایران را توصیه نمیکنم، کما اینکه خودم نیز یکبار در کنکور دکترا شرکت کردم و با وجود قبولی در یکی از دانشگاههای معتبر تهران، به مصاحبه نرفتم و راهم نیز در ادامه همان راهِ مرحوم میرزا خانیست. اما این توضیحِ واضحات است که قانونی برای اعطای جایزه فیلدز وجود دارد و آن اینکه باید با افرادی کار کرده باشید یا افرادی رفرنس شما باشند که خود قبل از آن، این جایزه را بُردهاند. یعنی میرزاخانی اگر در ایران میماند و بهتر از این مقالات را در همان مجلات چاپ میکرد[مثلن چاپ یک مقاله ۲۱۴ صفحهای که با آنکس اسکین استاد دانشگاه شیکاگو منتشر کرد و اثری سترگ خوانده شد. (در انتهایِ پست، لینک آن آورده شده است)] ...یقینن این جایزه به او تعلق نمیگرفت.[کسانیکه در حوزه مهندسی و علوم پایه مقاله چاپ کردهاند حرفِ مرا میفهمند]. مضاف بر اینکه جایزه گرفتن و دادن به تنهایی دارای اصالت نیست که انقدر بابت آن ذوق کنیم. در هر حال، برخی در ایران ماندهاند، با بدبختیها هم ساختهاند و همچنان میسازند[گرچه به مذاقِ من خوش نمیآید]، اما «مفید» هستند ولی «مهم» نیستند. میرزاخانی برای جهان و جامعه آکادمیسینهای آمریکا «مهم» بود ولی برای ایران «مفید» نبود. کوتاه سخن، اگر میرزاخانی، دوره دکترا را در شریف، علم و صنعت و امیرکبیر و با استادان این دانشگاهها گذرانده بود، ممکن بود با چند مشکل روبرو شود: یافتن موضوع رساله به «تنهایی»، فهمیدن موضوع آن به تنهایی، پاسخ دادن به سؤالهای پژوهشی بهتنهایی، نگارش و تصحیح مقاله بهتنهایی، نگارش رساله به تنهایی، که البته از پس آن برمیآمد ولی آیا میتوانست استادی یا پژوهشگری همپای خود در ایران پیدا کند تا او را در تحقیقاتش همراهی کند؟ همه اینها را بگذارید در کنار بروکراسی پیچیده اداری و تنگنظریِ برخی و عدم اطمینان به آیندهای روشن و تغییر مداوم برنامهها و قوانین و نهایتن تشکیل خانواده با تمام مشکلات اقتصادی و اجتماعی آن، برای او چه به ارمغان میآورد؟[در ایران]. قاعدتن همان چیزی که گفتم، مفید بود اما مهم نبود. میرزاخانی مقالات مهمی در ژورنال مهمی چون Annals of Math و چند نمونه دیگر دارد که واضح است اگر علیرغم توانایی ذهنی و سطح بالای او، تحت فشار شرایط محیطی قرار میگرفت، نمیتوانست آنگونه که مایل است روی مسئلههای پژوهشی تمرکز کند[همانطور که آندره ویلز چند سال روی مسئله آخر فرما تحقیق کرد تا آن را حل نمود].
بنابراین: ۱)جایزه فیلدز میرزاخانی برای سیستم آموزش عالی ما کمترین افتخاری ندارد(آن افتخار برای و از آنِ افراد و جای دیگریست).
۲)انتخاب، الان، بینِ «مفید» بودن و «مهم» بودن است، که البته باز هم استثنائاتی دارد[کمااینکه دانشآموختگان برخی از حوزههای علم، با ماندن در کشور هم حسِ مفید بودن ندارند].
۳)سیسم آموزش عالی ما مبتلا به «فاشیسم علمی»ست و انبوه مشکلات دیگر هم از سر و کولش بالا میرود، بهتر است بهجای ثبتِ افتخارات دیگر کشورها به نام خودمان، برای خودمان چارهجویی کنیم.