2023-02-17 15:34:33
فلسفه مارتین هایدیگر
خواندن تاریخ اندیشۀ غرب، برای نسل امروز ما یک ضرورت است. علت این امر آن است که تاریخ کنونی ما، با تاریخ جهان مدرن درآمیخته و از مسیر اصلی خود منحرف گشته است. یکی از متفکران کلیدی معاصر غربی، «مارتین هایدگر»، فیلسوف معروف آلمانی است. مسئلۀ اصلی هایدگر، مسئلۀ وجود است. از نظر او تاریخ فلسفۀ غرب، تاریخ غفلت از وجود و توجه به موجود است
هایدگر میان معنا و مفهوم یک چیز تمایز قائل میشود؛ اولی حاصل تلاش و تحلیل عقلانی است و دومی، به نوعی حاصل حضور و ادراک بیواسطه. برای درک معنای هستی، هایدگر روش «پدیدارشناسی هرمنوتیکی» را مطرح میکند. پدیدارشناسی هرمنوتیکی روشی است که «دازاین» یا «وجودِ هرجایی» یا به تعبیردیگر، همان انسان، برای شناخت پدیدهها به کار میگیرد. هستی انسان، به گونهای است که دارای فهم تفسیری است و جهان را اینگونه میفهمد؛ موجودات، تجلیها و شئونِ وجود هستند، نه خود آن.
هایدگر، فیلسوف بزرگ معاصر
«مارتین هایدگر»، فیلسوف آلمانی معاصر، یکی از مشهورترین چهرههای فکری قرن بیستم است. البته به نظر میرسد که هایدگر در غرب هم کاملاً درک نشده است. برای مثال، از طرفی «برتراند راسل» در کتاب تاریخ فلسفۀ خود، به شدت او را نقد میکند؛ از طرف دیگر، برخی مکاتب اندیشهای در جهان غرب، مانند اگزیستانسیالیسم سارتر، اندیشههای مارکوزه در مکتب فرانکفورت و قرائتهای خاصی از فمینیسم، تحتتأثیر و با الهام از افکار او شکل گرفتهاند.
مهمترین اثر او، کتاب وجود و زمان است. هایدگر کتاب خود را، با پرسشی شروع میکند و با همان پرسش، کتاب را تمام میکند. پرسش کلیدی هایدگر این است که: «حقیقت وجود چیست؟».
هایدگر تاریخ فلسفه را از یونان آغاز میکند؛ او معتقد است که وقتی به تاریخ فلسفه نظر میکنیم و به ارسطو میرسیم، متوجه میشویم که ارسطو «وجود» را به «موجود» تقلیل میدهد؛ این تقلیل «وجود» به «موجود»، یک نوع غفلت از اصل وجود و هستی است. بعدها در قرون وسطی، فلاسفه، معتقد بودند که وجود، بینیاز از تعریف است؛ یعنی مفهوم وجود، مفهومی روشن است. در سنت فلسفۀ اسلامی نیز، فیلسوفان مسلمان، وجود را بینیاز از تعریف میدانند؛ آنان حتی بر تعریفناپذیری وجود، برهان اقامه میکنند.
دازاین و شناخت وجود
هایدگر معتقد است که یکی از مشکلات فلسفه در غفلت از وجودِ اصیل، مفهوممحوری است. از نظر هایدگر، «مفهوم» در مقابل «معنا» قرار دارد. مفهوم یک امر انتزاعی است و با تحلیل عقلی به دست میآید؛ در حالی که معنا، یک امر انضمامی است و انسانها در زندگی واقعی با آن مواجه هستند.
برای شناخت و فهم وجود، باید به معنای آن توجه کرد. فهم معنا نیز، روششناسی خاص خود را دارد و این روششناسی، همان پدیدارشناسی هرمنوتیکی است. پدیدارشاسی، روشی است که «دازاین» یا انسان، آن را به کار میبرد. به این ترتیب، هایدگر برای فهم معنای هستی، توجه به «دازاین» را امری محوری میداند. دازاین را به «وجود هرجایی» یا «وجود اینجایی- آنجایی» ترجمه کردهاند. منظور از دازاین، همان «انسان» است. وجود Being دارای ذاتها و حِصَصی است و یکی از این ذوات و حصص، انسان است.
وجود و زمان
هایدگر معتقد است که زمان، اُفق فهم وجود است و یک امر استعلایی است. زمان لازمۀ فهم وجود است. برای فهم بهترِ معنای استعلاییبودن زمان نزد هایدگر، باید دیدگاه کانت در مورد زمان و مکان را مرور کرد. هایدگر به دنبال تعریف زمان نیست. روش هایدگر برای فهم معنای زمان، همان روش هرمنوتیکی یا حرکت از اجمال به تفصیل است.
هایدگر و پایان فلسفه
مشهور است که هایدگر معتقد است فلسفه به پایان خود رسیده است. پیش از هایدگر نیز، برخی سخن از پایان فلسفه به میان آورده بودند. تفکر او به طور بنیادین، «آنتیکولوژیک» یا «وجودانگار» است؛ تفکر او یک نوع نگاه آنتیک یا وجودانگار است. او معتقد است که فلسفه، دنیای غرب را شکل داده و طرح آن را درانداخته است. فلسفه، ظهور «اومانیسم» است. اومانیسم غربی، منجر به شکلگیری تمدن کنونی غرب شده و تکنولوژی به نوعی محصول آن است. هایدگر بیان میکند که تنها «دازاین» یا انسان است که میتواند از غارنشینی به برجنشینی برسد. انسان، «وجودِ آنجا» دارد؛ «اگزیستانس» دارد و میتواند از خود بیرون بایستند و از حدود و ثغور خود در این لحظه فراتر برود.
از نظر هایدگر، قوۀ فلسفه با هگل تمام میشود؛ هگل در کتابهای خود، خصوصاً در کتاب پدیدارشناسی روح، اظهار میکند که خاتم فلاسفه است و در واقع پس از او هیچ فیلسوف بزرگ نظامسازی ظهور نمیکند. پس از هگل، تدریجاً فلسفههای مضافی نظیر پدیدارشناسی،هرمونوتیک و ... در سنت فلسفۀ قارهای؛ فلسفههای مضاف دیگری در سنت فلسفۀ تحلیلی، نظیر معرفتشناسی، فلسفۀ ذهن،فلسفۀ زبان و ... ظهور میکنند. هیچ کدام از این فلسفهها، جهان را به طور کلی تفسیر و تأویل نمیکنند.
@cfu_library
1.4K viewsdani, 12:34