_استاد یه چیزی رو باید نشونتون بدم. چانیول نگاه #منتظرش رو به | •снαɴвαек ғɪc🌙
_استاد یه چیزی رو باید نشونتون بدم. چانیول نگاه #منتظرش رو به بکهیون داد و پرسید: چی؟ بکهیون اشارهای به همکارش کرد وگفت: مزاحمتون نمیشم. ولی چانیول #مصرانه گفت: با توجه به دویدنت بهنظر میرسه عجله داری. بگو... بکهیون با خودش فکر کرد خودت خواستی و زمزمه کرد: من یه خال رو کونم دارم میخواید ببینید؟ مداد از دست چانیول که با لبخند همیشگیش بهش #خیره بود، با شنیدن چیزی که میخواست نشون بده، افتاد و چشمهاش کمی #گردتر از همیشه شد. گردنش رو جلو کشید و پرسید: بـ...له...؟
-خال خال... یه خال روی کونم دارم استاد.گفتم شاید دوست داشته باشین ببینین! دوستپسرم میگه جاش خیلی #بوسیدنیه!