- خب... احتمالا متوجه شدین. بله
من اون تو داشتم #جق میزدم گفت و لبخند پررنگی زد.
ابروی راست مرد بزرگتر بالا رفت.
- احساس میکنم سوال بعدیتون باید چرا باشه. راستش داشتین #لباسهاتون رو در میآوردین.
من هم ذهنم یه خرده افسارش دستم نیست. در ضمن... #
خودارضایی اصلا چیز بدی نیست. من نمیخواستم به شما #تجاوز کنم تا وقتی که خودتون #رضایت نداشته باشید کاری نمیکنم. هر چند احساس میکنم به همین #قصد آوردینم اینجا و شاید اصلا بابت اینکه چرا این کار رو تنهایی انجام دادم #
شاکیاید!
ولی میدونید، من
تا چند بار توی یه ساعت میتونم #ارضا شم. هنوز فرصت داریم. می دونید که؟ من جوونم و شاداب
______________________
بکهیون داشت زندگیشو میکرد که پارک چانیول یهو از اسمون افتاد و اون رو به یه خواب عمیق برد که توش پر از عواطف ناشناخته نسبت به اون و حالا خود بکهیون به این نتیجه رسیده بود که بیرون پریدن از این خواب فقط با یک بوسه امکان پذیره که اگه میخواست اونو ازش دریغ کنه، خودش به زور میگرفتش!
The hands
Chanbeak
Romance . Slice of life. Angst. Smut
Join https://t.me/panne_fiction