ترقوههای #برجستهش១ رو #بوسید و از روش بلند شد. جلوی چشمهای | •снαɴвαек ғɪc🌙
ترقوههای #برجستهش១رو #بوسید و از روش بلند شد. جلوی چشمهای متعجب پرنس، دستهاش رو گرفت و اون رو هم از روی تخت بلند کرد. درحالی که دوباره #لبهای#خیسش رو میبوسید، #طنابی𓍯که بین پارچههای مخملی بالای تخت، آویزون⇣⇣ بود رو گرفت و دستهای #بکهیونرو بالا برد تا بتونه گره #محکمی જ بهشون بزنه.
"_داری..." "_بهم اعتماد کن سرورم" #چانیولنیشخندی༩ زد و بعد از مطمئن شدن از محکم بودن گره، درحالی که دستش سر #دیکبک رو نوازش میکردꫂ، دور زد و از پشت #باسن بک رو به #دیک خودش چسبوند، تا بتونه ضربههای محکمی توی #حفرهتنگ پسرک #معلق༨، بکوبه.