Get Mystery Box with random crypto!

_ 'صحنه ش برات آشنا نیست؟' کای با ریشخندی که رو #لبای #حجیمش | •снαɴвαек ғɪc🌙

_ "صحنه ش برات آشنا نیست؟"
کای با ریشخندی که رو #لبای #حجیمش نشسته بود، پرسید و چنگی به #باسن پر سهون زد و اونو رو کابینت گذاشت.
سهون با حس سرمای سطح سنگی، #هیسی کشید و بوسه ی #خیسی به لبای #داغ کای زد: "دفعه ی قبل اینجا بوسیدیم..."
اینو گفت و دستش رو تو شلوار کای فرو برد و با شیطنت #عضو نبض دار و #تحریک شده ش رو بین انگشت هاش گرفت.
_ "اما الان قراره کارای بهتری انجام بدیم."
لبای کای با #لذت از هم فاصله گرفتن و #آه بی صدایی از بینشون خارج شد.
_ "ببین سرآشپزمون رو چطور از راه به در کردم..."
با نیشخند مغروری که رو لباش بود، گفت و با لذت انگشتش رو به آرومی بین #خط باسن سهون کشید.