'نفهمیدم کی، نفهمیدم چطور اما دستهای بزرگت دو طرف صورتم نشستن | •снαɴвαек ғɪc🌙
"نفهمیدم کی، نفهمیدم چطور اما دستهای بزرگت دو طرف صورتم نشستن و اون لحظه که صدای برخورد پیشونیهامون توی گوشم پیچید من فهمیدم که دیگه تنها نیستم!. مردمکهامون بیحرکت بودند، چشمهامون به هم قفل بودند و من چقدر پر بودم از نگاهت! نگاهی که فقط مال من بود، نگاه نرمی که وسط معنای کلمات قایمم میکرد... من وسط معنای عشق گم شده بودم و بین دستهای تو پیدا شدم! و تو چی از من میدیدی؟... تو چی درونم میدیدی که نگاهت فقط وقتی قفل نگاه من بود اونقدر زیبا به نظر میرسید؟"