یه طوری از تو دورم که برای یاداوری صدای خنده هات، برای اینکه ی | چیزهایی هست که نمیدانی!
یه طوری از تو دورم که برای یاداوری صدای خنده هات، برای اینکه یادم بیاد چطور حرف میزدی باهام باید کلی فکر کنم اما خاطراتم باهات رو خوب یادمه. خوب یادم میارن. از کنار اون کتابخونه که رد میشم یادم میاد سال کنکورت از خونه غذا کش میرفتم برات که بیارم پشت در سالن مطالعه، از رستوران های یوسف آباد که رد میشم یادم میاد غذای مورد علاقه ات رو. هربار که از همت برمیگردم خونه به سردر دانشگات طور دیگه ای خیره ام. یادم میاد چقدر دوست داشتی باهات بیام سر کلاسای دانشگاهت. رد نمیشم از سمت پارکینگ دریاچه چیتگر، اونجا که قبول کردی دوباره منو دوست داشته باشی، یاداوریش اذیتم میکنه.
نه فکر کنی دیگه منتظرت باشم برگردی. تو برای اشتباهات کوچیک من رفتی که اشتباهات بزرگتری رو با آدمهای دیگه تجربه کنی. نه فکر کنی دیگه دلم برات تنگ میشه یا چک میکنم صفحتو هنوز که کجایی چیکار میکنی. حتی دیگه کنجکاو هم نیستم بفهمم به چه کسی تبدیل شدی. فقط نمیدونم چرا هربار میام بنویسم، هربار که میخوام بشم همون آدم خوشحال و پرکار گذشته، باز باید از تو شروع کنم. انگار برای نوشتن فقط به غم هام تکیه کردم همیشه و تو همچنان، بزرگترین غم حل نشده ی زندگی منی.
کاش هیچوقت پیدات نشه زخم قدیمی و کهنه. آدما وقتی هستن شادی و خوشحالی موندگارشون میکنه و وقتی میرن فقط با غم موندگار میشن. تو عجب موندگاری ای داشتی، زخم کهنه. عجب غمی شدی که بعدت هرکی اومد و رفت، نفهمیدم کی اومده و رفته. من هنوز وقت نوشتن، از تو شروع میکنم پس، به موندگاریت ادامه بده، که من هنوز وقت نوشتن، از تو شروع میکنم. از تو شروع میکنم که هیچوقت تموم نشی، تموم نمیشی، زخم کهنه.