آدمها را درحال بیماری دقیق تر میبینیم، خیلی دقیقتر. پدربزرگ | چیزهایی هست که نمیدانی!
آدمها را درحال بیماری دقیق تر میبینیم، خیلی دقیقتر. پدربزرگ این روزها حال خوشی ندارد و چشمها یکی یکی روی تک تک حرکاتش خیره میماند. امشب دستان ورم کردهی زرد رنگش را میان دستانم گرفته بودم و به تک تک جزئیات دستهایش دقت کردم. به ناخنهای کشیده و کم رنگش، به کبودی روی مچش که برخلاف رگهایش هنوز که هنوز است گم نشده، به زردی، بیحالی و گرمای دستانش. به موهای پریشان و یکدست سفیدش، به همهشان فکر کردم؛ تلاش کردم به خاطر بسپارم و سالها بعد وقتی میخواهم از او بگویم حرفهای زیادی برای گفتن داشته باشم. آدم بعضی مواقع بیشتر از وقتهای دیگر نگران از دست دادن میشود. اما ترسناکتر از آن این است که نتوانی چند سال بعد، بیست دقیقه مداوم درمورد چیزی که روزی از دست دادهای حرف بزنی.
-روزنوشتهای #زهره_احمدی بیستوهشتم مهرماه سال نود و نه. @chizhaeihast