وقتی که میگوییم: "مدیریت برنامهریزی و سازماندهی و رهبری و کنترل است"، معنی اش این است که ما میدانیم که این جملهای که نوشته ايم یک جملهی صادق است. علم ما به یک خبر همان علم به صدق آن است. اگر قضیه مدیریت p است، خبر صادقی نباشد، در آن صورت ما آن را به عنوان یک خبر صادق نمیشناسیم و آنرا استفاده هم نمیکنیم. وقتی که ما گزارهای را استفاده می کنیم، با قید صادق بودن آن است. اگر گزارهای را بعنوان یک گزارهی صادق نشناسیم، نمیتوانیم بگوییم ما آنرا میدانیم! پس مفهوم صدق در مفهوم شناخت مندرج است. حال اگر قضیهای صادق باشد، ولی ما ندانیم که آن صادق است چه؟ مانند وجود پدیدههای نامحسوس از قبیل نورها و صداها و بوهای معنوی و خدا و جن و پری و فرشته و جهان های موازی و اشخاص و چیزهای فراوانی که در آنها وجود دارد ولی ما ابزار و امکانات مشاهدهی آنها را نداریم. پس علم منطق یا تحلیل فلسفی نمیتواند دربارهی چیزهایی صحبت کند که ما نمیتوانیم از وجود آنها خبر داشته باشیم، بلکه سخن از چیزهایی است که میتوانیم از آن ها شناخت و خبر به دست بیاوریم. امکان ندارد که ما بدانیم قضیه ای صادق است و آن صادق نباشد! پس با آن مقولات غیبی (اصطلاحاً مغیبات) چه کنیم؟ میگوییم آنها به وادی علم تجربی و فلسفه تعلق ندارند، آنها متعلق به قلمرو و حوزهی دین و عرفان است. در حوزهی دین و مفاهیم و قضایا و گزارههای دینی افراد باید بر اساس اعتماد (که ایجاد یقین روانشناختی میکنند و نه یقین معرفتشناختی که اساساً ناممکن است) به مؤسس دین و مذهب و فرقهی خود به او و دین و همهی آنچه که در دین هست، ایمان بیاورند. و در عرفان نیز یقین به گزارههای عرفانی بر اساس تجربه پذیری به روشهای عرفانی صورت می پذیرد. کسی در علم و فلسفه به چیزی ایمان نمیآورد، زیرا بعلت ابطال پذیری منطقی و تجربی گزارهها، شناخت علمی و فلسفی ممکن است که دستخوش تغییر و تحول گردد. از این رو، اعتماد به معرفت و شناخت علمی و فلسفی، اعتمادی همواره تا اطلاع ثانوی است و نمیتوان روی درستی آنها قسم خورد و یا آنها را مقدس و غیر قابل شک و تردید انگاشت. بلکه توصیه تفکر علمی و عقلانیت انتقادی و عقل نقاد بر آن است که همواره گزارههای علمی و فلسفی با هدف ابطال کردن آنها بررسی و ارزیابی انتقادی شوند. در رویکرد تحلیل فلسفی یک قضیه وقتی صادق ( Truth ) است که توصیف وضعیت واقعی امور باشد. از گفتن قضیه صادق قضیهای است که با امر واقع "مطابقت" داشته باشد، استفاده نمیکنیم، زیرا ممکن است گزارههای علمی تصویری از واقعیت ذهنی ما باشد، نه آنچه که در واقع وجود دارد. و تصویرهای ذهنی ممکن است که المثنی واقعیت باشند. مطابقت اگر به معنای تشابه باشد، میشود المثنی واقعیت و نه خود واقعیت! انسجامگرايان و كلگرايان، صدق را تطابق گزاره با واقع خارجی ندانسته، بلكه آن را به سازوکاری با كلّ بافت مربوطه (باور، رفتار و شكلهای همبسته زندگی) تعريف كرده است. كلگرايانی همچون كواين، معرفتی را صادق تلقّی كردهاند كه با شبكه باورهای انسان هماهنگ باشد و معرفتی را كاذب میدانند كه با شبكه باورهای انسان هماهنگ نباشد. ليندبك از صدق وجودشناختی نيز سخن به ميان ميآورد و ميگويد: معرفت دينی، علاوه بر صدق درونسيستمی، دارای صدق وجودشناختی است. وی در تبيين صدق وجودشناختی، به عنصر "كاربرد" توجه كرده و گفته است كه تطابق بيانات دينی با واقعيت، صرفا تابع نقش آنها در تشكيل دادن شكلی از زندگی و شيوهای از بودن در جهان است، كه همين امر به خودی خود با مهمترين واقعيت غایی مطابقت دارد. با اين حال، ليندبك تمايل دارد كه از صدق وجودشناختی، به عنوان صدق مقولهای ياد كند. او معتقد است كه دين صادق بايد مقولات كافی را برای شكل زندگی فراهم كند. بنابراين، ليندبك ـ همانند پراگماتيستها ـ در تبيين صدق وجودشناختی به نقش كاربردی و عملی گزارهها توجه می كند. با اين توضيح، میتوان گفت كه ديدگاه ليندبك در باب صدق، آميزهای از ديدگاههای انسجامگرایی و پراگماتيستی است.