Get Mystery Box with random crypto!

دوست داران دانایی

لوگوی کانال تلگرام danaeeii — دوست داران دانایی د
لوگوی کانال تلگرام danaeeii — دوست داران دانایی
آدرس کانال: @danaeeii
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 6.19K
توضیحات از کانال

"ما وقتی برای مردن نداریم "
سلام
این کانال برای دانش افزایی همدیگر میباشد.
سوالات ومطالب خود را به ای دی زیر یا شماره همراه بنده ۰۹۲۲۷۵۱۵۶۷۷ بفرستید.
#تبلیغات پذیرفته می شود
بامدیریت: #عزتی_رستگار
ارتباط با ادمین
@arshavizman

Ratings & Reviews

2.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

2

1 stars

0


آخرین پیام ها 4

2022-08-29 08:26:10
پرسش: تخصصتون چیه که درباره کشاورزی صحبت میکنید؟

سخنگوی کمیسیون کشاورزی: من روحانی هستم و علوم سیاسی هم خوانده ام که با امنیت غذایی یک جورهایی ارتباط داره و با کشاورزی هم پس حتماً مرتبط است!!

پ.ن
با هیچ فعل ربطی نمی توان ربطش داد منتهی اینا میتونند ربط بدهند.

@danaeeii
1.5K views05:26
باز کردن / نظر دهید
2022-08-29 08:21:49
داستان فردی به نام مجید که به دروغ خود را فرزند شهید جا زده بود و به ریاست شعبه مرکزی بانک ملت رسیده بود !

معدل دیپلم او ۱۰ و معدل لیسانس او ۱۱ بود! به قدری فساد اخلاقی و مالی داشت که روزی یک گزارش به بانک می رسید!

او با ۱۹ سال سابقه خود را بازنشست کرد و بعد از آن به لندن گریخت و در حال خندیدن به ریش ملت است !!!


@danaeeii
1.9K views05:21
باز کردن / نظر دهید
2022-08-29 08:20:48 به من ميگويند #ضعيفه !

من زني هستم ،
كه فقط رنگ لبم كافيست تا
مردانگي ات را به تباهي بكشاند !

حال #ضعيفه كيست ؟
@danaeeii
932 views05:20
باز کردن / نظر دهید
2022-08-29 08:20:47 تنها #انقلاب_خطرناک، انقلاب #گرسنگان است! من از شورش‌هایی که دلیل آن بی نانی باشد، بیش از نبرد با یک ارتش دویست هزار نفری بیم دارم..

#ناپلئون_بناپارت


@danaeeii
828 views05:20
باز کردن / نظر دهید
2022-06-21 22:05:22 امروز بعد مدتها فهمیدم بی پولی بهتر از ثروت است!!
پیرمرد همسایمون هر وقت جیبش خالی میشه از همسرش تعریف و تمجید میکنه و قربون صدقه خانمش میره و حوریا را لعنت میکنه!

برعکس این ماه موقع واریز یارانه ها از همسرش بدگویی می کرد!!!

حالا فهمیدید گرانی سکه و بی پولی باعث استحکام خانواده ها میشه!!!

دولت هم هدفش از تورم و گرانی کاهش آسیب های اجتماعی ازجمله طلاق و .... است!

باید از این فکر بکر دولتمردان تشکر کرد!!!!

عزتی رستگار

@danaeeii
911 viewsedited  19:05
باز کردن / نظر دهید
2022-06-21 13:10:21 ‍ ‍ ‍ سیمای دو #زن در داستان های عاشقانه #ایران_باستان و #اعراب !

داستان‌های عاشقانه‌ٔ «خسرو و شیرین» و «لیلی و مجنون»، هردو سرودهٔ «نظامی گنجوی» سراینده‌ ٔ توانمند ایرانی هستند.

منظومه‌ی «خسرو و شیرین» داستان عاشقانه‌ای است در ایران باستان و «لیلی و مجنون» داستان دلدادگی دو جوان است در دیار عرب
نظامی نا‌خوداگاه در «لیلی و مجنون» به ترسیم چهره‌ٔ زن در دیار عرب و در «خسرو و شیرین» به نمایاندن چهره زن در ایران باستان پرداخته است.

لیلی، پرورده‌ٔ جامعه‌ای است که دلبستگی را مقدمه‌ٔ انحرافی می‌پندارد که نتیجه‌اش سقوط حتمی در جهنم وحشت‌انگیز فحشاست.
اما در دیار شیرین، منعی بر مصاحبت و معاشرت بی‌آلایش مرد و زن نیست. و عجبا که در عین آزادی معاشرت، شخصیت دختران، پاسدار عفاف ایشان است.
دختری سرشناس، یکه و تنها، بر پشت اسب می‌نشیند و از ناف ارمنستان تا قلب تیسفون می‌تازد و کسی متعرض او نمی‌شود.

اما وضع لیلی چنین نیست نخست این که زن به دنیا آمده و از هر اختیار و انتخابی محروم. گناه دیگرش زیبایی‌ست. در نظام قبیله‌ای، مرگ و زندگی او در قبضه‌ی استبداد مردان است. پدر لیلی مرد مقتدری است که چون از تعلق خاطر قیس (مجنون) و دخترش با خبر می‌شود، در حصار خانه زندانی‌اش می‌کند
اما فضای داستان «خسرو و شیرین» متفاوت است. دنیای شیرین، دنیای بی‌پروایی‌هاست.شیرین، دختر ورزشکار نشاط‌طلب طبیعت‌دوستی است که بر اسبی زمانه‌گرد بر می‌نشیند و با جماعتی از دختران هم‌سن و سال خود که: «ز برقع نیستشان بر روی بندی» و هر یک با فنون سوارکاری و دفاع از خویش آشنایی دارند، به چوگان بازی می‌رود.
دختری که در چنین محیطی بالیده در مورد طبیعی‌ترین حق مشروع خویش، یعنی انتخاب شوهر، گرفتار هیچ مانعی نیست.
شیرین در کنار عاشق خود خسرو، اسب می‌تازد، به گردش و تفریح می‌پردازد، مذاکره می‌کند، شرط و شروط می‌گذارد و امتیاز می‌گیرد و در همه‌حال پاکدامنی خود را پاس می‌دارد.

و آن طرف زندگی سراسر تسلیم لیلی است. خالی از هر تلاشی. از مکتب خانه‌اش باز می‌گیرند و در خانه زندانی‌اش می‌کنند و به شوهر نادیده‌ی نامطبوعی می‌دهندش، بی‌آنکه اعتراضی بکند.

این تصویری است از موقعیت زن در نظام قبیله‌ای عرب و جایگاه زن در ایران.


#علی‌_اکبر_سعیدی_سیرجانی


@danaeeii
163 views10:10
باز کردن / نظر دهید
2022-06-21 12:09:28 آنتوان دوسنت اگزوپری :

آدم‌ها خیلی وقته چیزی رو کشف نمی‌کنند، اون‌ها هرچی که احتیاج دارن رو از مغازه می‌خرند؛ ولی چون تو مغازه‌ها عشق نمی‌فروشند "اونا همیشه تنهان"

@danaeeii
304 views09:09
باز کردن / نظر دهید
2022-06-21 12:08:55 دوست پزشکم تعريف می كرد كه :

حاج آقاى مسنى با خانوم جوانش كه خيلى هم خوشگله آمدن مطب ، معاينه كردم ، ريه حاج آقا مشكل داشت حاج خانم مرتب مى گفت : حاج آقا بى زحمت به حرفهاى آقاى دكتر توجه كنين تا سالم بشين ، وقتى که داشتم براش نسخه مینوشتم ديدم حاج خانم خوشگل از پشت سر حاج آقا واسه من بوس میفرسته ...
تازه دو تا انگشتشم میذاشت روی لباش طوریکه شوهره نفهمه میفرستاد .. منم كه خجالتی ...
نفهمیدم چطوری دوای حاجى رو نوشتم .

وقتى رفتن بيرون !!! حاج خانم برگشت اومد لب میزم وایستاد ، فكر كردم ميخواد نخ بده يا قرارى بذاره ! كه با توپ و تَشر گفت: زورت میومد بِهِش بگی سیگار نکشه، صد دفعه اشاره كردم !
آخه چطوری حالیت کنم دیگه؟
تو چجورى درس خوندى !؟!؟!؟

@danaeeii
391 views09:08
باز کردن / نظر دهید
2022-06-21 12:08:53 "ببخشید که ناخواسته شیشه شما را شکستم من در همین مخابرات بغل کار میکنم و نامم موسوی است دوستانی دارم که میتوانند از ارمنستان نمونه شیشه ماشینتان را برایم ارسال کنند پس جهت تعویض شیشه سراغ من را بگیرید "

پس از آن روز بارها آقای معلم را میدیدم که بین مدرسه و ساختمان شلوغ مخابرات در رفت و آمد است و مطمئن بودم امید دارد روزی آقای موسوی را پیدا کند بلکه آن شیشه کمیاب را از طریقی به دست آورد و تا آن روز ترکهای شیشه اتومبیلش طعمی که من چشیدم را در ذائقه اش تکرار خواهد کرد.


@danaeeii
295 views09:08
باز کردن / نظر دهید
2022-06-21 12:08:51 #انتقام

اول راهنمایی بودم. مدرسه دهخدا. یک روز معلم تعلیمات دینی سر صف صبحگاه بعد از آنکه درودها و مرگ هایمان را نثار اینها و آنها کردیم، اعلام کرد آموزش و پرورش می خواهد بین دانش آموزان مدارس راهنمایی یک مسابقه از مسئله یک تا هزار رساله ی توضیح المسائل  برگزار کند. جایزه نفرات اول تا سوم هر مدرسه اردوی ده روزه رامسر است.

همیشه یکی از آرزوهای من رفتن به اردوی رامسر بود. وصف رامسر رویایی و زیبایی های بهشت گونه اش را زیاد شنیده بودم. معلم تعلیمات دینی برای من حکم یک قدیس را داشت مرد ساده زیست و نداری بود این را میشد از کت و شلوار مندرس و ماشین کادیلاک  عتیقه اش فهمید . من باور داشتم  کسی که آموزه های دینی را تعلیم می دهد حرفش همیشه حق و خبرش همیشه خیر است. به پشتوانه این باورها، فردا رساله توضیح المسائل را ازکتابفروشی سعدی، کمی پایین تر از میدان آزادی، تهیه کردم. کتابی با جلد سبز مات و کاغذ کاهی. شروع کردم به خواندن. باید نفر اول می شدم. راه رسیدن به رامسر رویایی فقط مقام اول بود. جای هیچ اگر و شاید و بایدی نبود. قهرمانی فقط سکوی اول. مقام های بعدی همه زیر سایه اند.
هر مسئله را واو به واو و واژه به واژه عین همانی که در رساله نوشته شده بود حفظ کردم. با جدیت و پشتکار فراوان بعد از دو ماه ریاضت و رنج به اوج آمادگی رسیدم. روزها می خواندم و شب ها از خودم امتحان می گرفتم. قبل از خواب به طور اتفاقی شماره ای را بین یک تا هزار انتخاب می کردم و مسئله اش را مثل همان که در رساله بود مو به مو برای خودم تکرار می کردم.

مسئله ۳۸۹. «کسی که چند غسل بر او واجب است می تواند به نیت همۀ آنها یک‌‎ ‌‏غسل به جا آورد، یا آنها را جداجدا انجام دهد» حتی می دانستم که هر مسئله ای در کدام صفحه کتاب است. یادم هست دوشنبه بسیار سردی داخل محوطه مدرسه به فاصله یک متر از هم روی زمین نشستیم و در حالی که باد شدیدی می وزید و  ورقه ها از زیر دستمان فرار می کردند، مسابقه برگزار شد. پنجاه مسئله از هزار مسئله را انتخاب کرده بودند. جواب هر پنجاه سوال را عین به عین  نوشتم بدون هیچ  اضافه و علامتی. حتی نقطه ای را هم جا نینداختم. مطمئن بودم نفر اولم. رامسر رویایی توی مشتم بود.
 سه روز بعد نتایج مسابقه اعلام شد. باورم به بار نشست و من نفر اول آموزشگاه های راهنمایی شدم. به همه گفتم تابستان می روم رامسر. عذاب کشیدم تا  به پدر بگویند امسال تابستان روی کمک من حساب نکند. هفته ای دو سه بار می رفتم دفتر و از معلم تعلیمات دینی می پرسیدم که اردو کی برگزار می شود؟ چند نفریم؟ اردو چند روز است؟ پتو با خودمان بیاوریم؟ با ایران پیما می رویم یا لوان تور؟
معلم دینی_ بودای باورهای من_  هر بار جوابی می داد و چیزی می گفت. امتحانات خرداد را دادیم و سال تحصیلی تمام شد. رفتم دفتر مدرسه. آقای حُرٓی مدیر مدرسه و آقای ساکی ناظم داخل دفتر بودند. معلم دینی و آقای چراغی دفتردار مدرسه هم بودند.
آقا اجازه ما کی می رویم اردو؟ آقای ساکی پقی زد زیر خنده. آقای حُرٓی سرش را بالا آورد و نگاهی به معلم تعلیمات دینی کرد. معلم دینی _ قدیس قابل اعتماد_ از روی صندلی بلند شد. هر دو دستش را روی میز گذاشت. بدنش را به جلو خم کرد. چند دقیقه خیره خیره زل زد به چشم های من و بعد گفت؛ چه کشکی چه پشمی؟ اردو کجا بود پدر بیامرز؟ خواسته اند اینجوری چهار تا مسئله دینی یاد بگیری. فرق حلال و حرام را بدانی.حکم تیمم و غسلت را بیاموزی. مطهرات و نجاسات را بشناسی! اینها به از اردوی رامسر نیست؟ راهت را بگیر برو. رامسر بی رامسر!
بنای بلند باورهای من همانند کلوخی در برابر آب فرو ریخت. بجای آن قدیس که بشارت بهشت رامسر را داده بود اینک یک قسی القلب سخن می گفت. آنکه شوق و شادی آورده بود  با دست خود چراغ امید مرا سر می برید. مربی من، از من یک قهرمان ناکام ساخته بود. عذاب اول بودن را به من می چشانید!
 زخم بعضی شکست ها همیشه تر و تازه می ماند. هر چه از عمر برخی از باخت ها می گذرد جوان تر می شوند.
چند روزی گذشت تابتوانم تصمیم درستی بگیرم..
مسئله ۵۶۵ "اگر کسی در حق دیگری بدی کند قصاص بر او واجب است " این را در رساله خوانده بودم و حق خودم میدانستم که جبران کنم..
خاطرم بود که میگفتند ماشین کادیلاک معلم دینی آنقدر قدیمی است که دیگر قطعاتش به سختی پیدا میشود پس دست به کار شدم .
در یک عصر سرد از همان روزها که درست همان باد استخوان سوز میوزید در لابه لای ماشینهای پارک شده کوچه پشتی ، شیشه یک کادیلاک قدیمی با تکه آجری شکسته شد و ترکهای بزرگی سرتاسر آن را پوشاند . باید قصاص دقیق انجام میشد پس با خطی عجیب روی تکه کاغذی نوشته ای زیر برف پاک کن ماشین گذاشتم:
299 views09:08
باز کردن / نظر دهید