Get Mystery Box with random crypto!

#سارا قسمت3 عروسی اصال نتونسته بودم غذا بخورم و رژیم چند رو | دنگه کوردی

#سارا
قسمت3

عروسی اصال
نتونسته بودم غذا بخورم و رژیم چند روزه رو بهونه کرده
بودم که مامان بهم غر
نزنه و چیز نپر سه .بابا هم که خوشبختانه کار به کارم نداشت
و جز در
!مواقع ضرور بهم گیر نمي داد
با دست چند بار آروم به صورتم زدم و با عصبانیت به خودم
:گفتم
دختره احمق مي خوای همه بفهمن چه خاکي تو سرت -
شده؟آره؟همینو
مي خوای ؟مگه اون وقتا که تا مي دیدیش تو دلت هزار بار
قربون صدقه اش
مي رفتي و هر روز واسه اش صدقه مي داد و اول همه
دعاهات اسم اونو
مي برد، صد بار بهت نگفتم خودتو واسه یه همچین روز هم
آماده کن،اما
به گوشت نرفت که نرفت.هي گفتي "نه من مطمئنم که پرهام
." منو مي خواد
نگفتم اگه اشتباه فهمیده باشي چي؟ اونوقت چي کار مي
کني؟تو هم با
اطمینان مي گفتي به فرض محال هم که این اتفاق بیفته واسه
خوشبختیش دعا
مي کنم،پس چرا حاال این کارو نمي کني؟همین االن میری و
بهشون تبریک
مي گي.از همه هم بیشتر باید خوشحالي کني.فهمید ؟اگه یه
قطره اشک که
هیچ،حتي اگه بغض هم بکني خونه که رفتیم پدرتو در
میارم.حالیت شد
؟حاال برو بیرون و کاریو که بهت گفتم به نحو احسن انجام
.بده
از حموم رفتم بیرون.خدارو شکر دیگه نمي ر*ق*صیدنو مي
تونستم راحت تر
بهشون تبریک بگم.رفتم طرفشون،حسابي غرق صحبت بودن
و اصال متوجه
حضور من نشدن.پرهام دست لعیا رو تو دستش گرفته بودو
برای اینکه بتونه
صدا لعیارو بین اون همه سرو صدا بشنوه، سرشو نزدیک
صورت لعیا گرفته
.بود
نمي دونم لعیا چي گفت که پرهام لبخند عمیقي زد .نفسم
بند اومد،برای اینکه جلو خودمو بگیرم و کار اشتباهی نکنم

پایان قسمت 3
ادامه دارد


@dangekordi24