اندر تعقیبِ هلاکِ خویشتن پرسیدند که آنچه عواطفِ بشری به آنها | معارف مشرقی
اندر تعقیبِ هلاکِ خویشتن
پرسیدند که آنچه عواطفِ بشری به آنها میل میکند، درست همان چیزهایی است که سنّتِ دائویی از آنها بس بیزار است؛ چرا؟
این احقرِ حقرا گفت که نیکبختی و زندگانیِ دراز چیزهایی است که مردمانش البتّه میپسندند. نگونبختی و مرگِ عاجل ولی ناپسندِ آنان است. امّا افسوس، این را درنمییابند که آنچه بدان مأنوسند، جاذبِ نگونبختی باشد و به مرگِ زودرس میانجامد و آنچه بدان میل نمیکنند، راهی است به نیکبختی و حیاتِ جاوِدان در پی دارد. آیا چنین بهافراط در تعقیبِ هلاکِ خویشتن دویدن، غایتِ آشفتهدماغی نیست؟
جمالِ زیبارویانِ نامستورۀ شهرهای یِن و جّائو، نیست مگر خاری نشسته در میانِ مردمِ چشمِ فطرت. خُنیاهای فسونگرانه در شهرهای جِّنگ و وِی، نیست مگر هنگامهای گوشخراش خروشیده در گوشِ روان. خوراکهای کمیابِ پُربها و بادههای شاهانه، نیست مگر تلخِ هلاهل، ریخته در کامِ دل. میانبندِ یشمیِ صاحبمنصبان و دستارِ ثمین و تاجِ زرّین، نیست مگر بار گران، مانده بر دوش تن و جان.
مقامِ شامخِ «سکون» موقوف است بر ترکِ این چهار خصمِ جان [شهوت و طمع و حرص و حبّ جاه]، ولی اگر با این چهار انباز گردی، به زانویت درآورند بیگمان. اگر آنها را فراموش ساختی، حیاتِ جاودان یافتی، و اگر بدین چهار درآویختی، حقّا که مرگِ عاجل بر سرِ خود فرود آوردی. از این سبب است که سنّتِ دائویی از اینها همه سخت بیزار باشد.