Get Mystery Box with random crypto!

الی بود. می‌خوره ساحل قشنگی داشته باشه. به دیوار تکیه دادم و گ | 🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

الی بود. می‌خوره ساحل قشنگی داشته باشه.
به دیوار تکیه دادم و گفتم: فردا پس حسابی قراره خوش بگذرونیم.
عسل رو به رضا گفت: منم ماساژ می‌دی؟ البته اول برم حموم.
رضا گفت: چَشم در خدمتم.
رو به عسل گفتم: الان سیما حمومه.
عسل گفت: سیما که محرمه‌. منم می‌رم. فقط یه دوش می‌خوام بگیرم. گردگیری خونه، کثیفم کرده.
عسل وسایل حمومش رو برداشت و رفت توی حموم. خیلی زود صدای خنده‌های عسل و سیما بلند شد. همچنان سعی کردم خودم رو کمی خنگ نشون بدم. رو به بردیا گفتم: شما نسکافه می‌خوری؟
بردیا گفت: نیکی و پرسش؟
ایستادم و رفتم داخل آشپزخونه تا برای بردیا نسکافه درست کنم.
سیما در سرویس رو باز کرد و به رضا گفت: رضا شورت و سوتین تمیز یادم رفت بردارم.
رضا رفت داخل کمد تا برای سیما شورت و سوتین برداره. بردیا وارد آشپزخونه شد و به آرومی گفت: تا کجا پیش رفتی؟
لبخند زدم و گفتم: فکر می‌کردم الکی می‌گین که رضا ماساژوره. خیلی خوب بلده.
بردیا خنده‌اش گرفت و گفت: حق داری. داریوش و عسل، یه روده راست تو شیکم‌شون ندارن.
اخم کردم و گفتم: فقط داریوش و عسل؟
بردیا گفت: من به پیچیدگی اون دو تا نیستم. فکر کنم تا الان این رو فهمیدی.
خواستم جواب بردیا رو بدم که رضا هم وارد آشپزخونه شد. رو به رضا گفتم: شما یه نسکافه دیگه می‌خوای؟
رضا گفت: نه ممنون.
لیوان نسکافه بردیا رو دادم به دستش و رو به رضا گفتم: اگه شما نبودین امشب رو تا صبح باید با کمردرد می‌خوابیدم.
رضا گفت: خواهش می‌کنم، وظیفه‌ام بود.
بردیا گفت: رضا من رو هم زیاد اینطوری نجات داده.
سیما از حموم خارج شد. یک لگ مشکی براق و تیشرت اندامی قرمز تنش کرده بود. کون خوش فرم و رون‌های تو پُر و سکسی‌اش، تو لگ براقش خودنمایی می‌کرد. انگار بعد از سکس با عسل، به همجنس‌های خودم هم تمایل جنسی پیدا کرده بودم. با دیدن اندام سکسی سیما، ته دلم لرزید و برای کنترل شهوتم، یک نفس عمیق کشیدم. سیما نشست گوشه سوئیت و شروع کرد به آرایش کردن صورتش. بعد از چند دقیقه، عسل هم از حموم خارج شد. یک تاپ و دامن سرمه‌ای تنش کرده بود. دامنش فقط یکمی از دامن لامبادا بلند تر بود. به لیوان توی دست بردیا نگاه کرد و گفت: منم نسکافه می‌خوام.
به خاطر موهای خیسش، سکسی تر شده بود. چند لحظه به عسل و سیما نگاه کردم و رو به عسل گفتم: الان برات درست می‌کنم.
موقع شام خوردن، عسل و بردیا و مانی جلوی من و داریوش و سیما و رضا نشسته بودن. شورت سفید عسل کامل مشخص می‌شد. چند بار هم با مانی چشم تو چشم شدم. همچنان با دیدنش حس خوبی بهم دست نمی‌داد. نمی‌دونستم چه اسمی باید برای رابطه جدیدمون بذارم.
بعد از شام، همگی درباره برنامه روز بعد مشورت کردیم و تصمیم گرفتیم. داریوش و مانی با کمک همدیگه تشک‌ها رو انداختن. جوری رفتار می‌کردن که انگار چندین ساله با هم دوستن. ته دلم رفاقت‌شون رو باور نداشتم اما از طرفی بهم ثابت شده بود که مانی رو به طور کامل نمی‌شناسم.
چراغ‌ها رو خاموش کردیم. مانی، من، داریوش، عسل، بردیا، سیما و رضا به صورت ردیفی خوابیدیم. عسل رو به رضا گفت: رضا بد قول شدی‌. قرار بود ماساژم بدی.
رضا گفت: شرمنده فراموش کردم. البته هنوز دیر نشده.
به پهلو و به سمت داریوش خوابیدم. عسل دمر شد و رضا نشست روی کونش و شروع کرد به ماساژ دادنش. اوم گفتن‌های عسل بیشتر می‌خورد از سر شهوت باشه تا رفع خستگی. حواسم به صدای اوم گفتن و تنفس عسل بود که یکهو متوجه گرمی دست یکی رو کونم شدم.‌ مانی چند لحظه کونم رو لمس کرد و شلوارکم رو کشید پایین. دستش رو تفی کرد و از پشت، کُسم رو خیس کرد. بعدش هم بدون مقدمه، کیرش رو فرو کر