Get Mystery Box with random crypto!

پشتم برداشت و گذاشت روی زمین. دوباره دستش رو گذاشت رو سینه‌ام | 🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

پشتم برداشت و گذاشت روی زمین. دوباره دستش رو گذاشت رو سینه‌ام و گفت: خجالت نکش. اینجا اتاق خواب نداره. هر کی خسته بشه، باید جلوی بقیه بخوابه.
به پهلو شدم و خوابیدم. چشم‌هام رو بستم و هیجان درونم بیشتر شد‌. تصور اینکه سیما و رضا به این سرعت از من خوش‌شون اومده، برام لذت‌بخش بود. از نگاه‌های هیزشون روی بدنم، خوشم اومد. حتی حس کردم که بعد از بستن چشم‌های من، نگاه خاصی بین‌‌شون رد و بدل شد.
بعد از چند دقیقه، سیما حوله رو از روی سرم برداشت. موهام رو نوازش کرد و گفت: پریسا جون، نسکافه حاضره.
احساس کردم که واقعا چُرتم برده بود. چهارزانو نشستم و پتو رو کامل از روی خودم پس زدم. رضا، یک سینی با سه تا لیوان نسکافه رو بین‌مون گذاشت و گفت: پیشنهادتون عالی بود پریسا خانم.
بعدش هم نشست رو به روی من. نمی‌تونست مقاومت کنه و سینه‌ها و کُسم رو نبینه. من همچنان خودم رو به نفهمیدن زدم. لیوان نسکافه‌ام رو گرفتم بین دست‌هام و گفتم: مرسی از شما که درستش کردی.
یک قُلُپ از نسکافه‌ام رو خوردم و رو به سیما گفتم: شما نمی‌خوای لباس راحتی بپوشی؟
سیما گفت: چرا عزیزم. نسکافه‌ام رو بخورم‌. من هم دوش بگیرم و بعدش راحتی می‌پوشم.
نسکافه‌هامون رو در سکوت خوردیم. سیما وسایلش رو برداشت و رفت حموم. ایستادم و در کمد دیواری رو باز کردم. وقتی دیدم چمدون ما عقبه، رو به رضا گفتم: آقا رضا می‌شه لطفا کمک کنین تا چمدونم رو بیارم جلو. یه چیزی رو فراموش کردم بردارم.
رضا گفت: چَشم حتما.
موقعی که داشت چمدون‌ها رو جابجا می‌کرد، سعی کردم بهش کمک بدم. فاصله‌مون نزدیک بود و مطمئن بودم که می‌تونه بوم کنه. یاد حرف برادرشوهر سابقم افتادم که می‌گفت: بوی زن تازه از حموم اومده، بوی بهشته.
موقع دولا شدن و باز کردن در چمدون، کمرم رو گرفتم و گفتم: ای وای باز گرفت.
رضا گفت: چی شد پریسا خانم؟
چهره‌ام رو دردناک گرفتم و گفتم: این کمر لعنتی دوباره گرفت. شانس ندارم من.
+می‌خواین ماساژ‌تون بدم؟
-مگه بلدین؟
+آره یه چیزایی بلدم.
-ممنون می‌شم. می‌ترسم دردش بمونه.
+شما دراز بکش، من درستش می‌کنم.
از کمد خارج شدم. همونجایی که دراز کشیده بودم، دوباره خوابیدم. رضا گفت: سرتون رو روی زمین بذارین.
بالشت رو از زیر سرم برداشتم. رضا کنارم نشست و شروع کرد به ماساژ کمرم. بعد از چند دقیقه گفت: اجازه دارم تاپ‌تون رو بدم بالا؟
+هر کاری لازمه بکن لطفا.
رضا تاپم رو داد بالا. اینقدر که حتی تو همون حالت دمر هم، قسمتی از سینه‌هام هم دیده می‌شد. اول کمی دست‌هاش رو به آرومی کشید روی کمرم و دوباره شروع کرد به ماساژ. حسابی بلد بود و احساس کردم که خستگی‌ام داره می‌ره. چشم‌هام رو بستم و گفتم: خیلی خوب بلدین.
رضا انگشت‌هاش رو کمی برد زیر شلوارکم و گفت: دوره‌اش رو دیدم.
+پس چه خوش شانس بودم من.
-دوست دارین همه جاتون رو ماساژ بدم؟
+واقعا؟ آخه زحمت می‌شه.
-نه چه زحمتی.
رضا جای نشستنش رو عوض کرد. رفت پایین پاهام و از انگشت‌های پاهام شروع به ماساژ کرد. بعد رسید به پشت ساق پاهام. لمس دست‌هاش و ماساژ، ترکیبی از حس شهوت و آرامش بهم تزریق می‌کرد. وقتی رون پاهام رو لمس کرد، یک آه خفیف کشیدم. خودش رو کشید بالا تر و روی پاهام نشست. البته جوری که وزنش روی من نیفته. می‌تونستم تنفس نامنظمش رو حس کنم.
حتی وقتی دست‌هاش رو گذاشت روی کونم، احساس کردم که دست‌هاش یک لرزش خفیف داره. تو همین حین درِ خونه باز شد. رضا از روی من بلند شد. من هم سریع تاپم رو کشیدم پایین. بردیا و عسل اومدن داخل. نشستم و رو به عسل گفتم: خوش گذشت.
عسل نگاه معنا داری به من و رضا کرد و گفت: آره ع