چمدونها برداشتن. خونه یا بهتر بگم سوئیت، هیچ اتاق خوابی نداشت | 🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖
چمدونها برداشتن. خونه یا بهتر بگم سوئیت، هیچ اتاق خوابی نداشت. فقط یک سالن نسبتا بزرگ و آشپزخونه اُپن و سرویس بهداشتی و یک کمد دیواری بزرگ و عمیق که یک سمتش رختخواب بود و سمت دیگهاش، چمدونها رو چیدیم. کاناپه و مبل هم نداشت و باید روی فرش مینشستیم. بعد از تموم شدن کارها، رو به داریوش گفتم: من دوش لازمم.
داریوش یک نگاه به خونه کرد و گفت: واقعا معذرت میخوام. اینجا رو با واسطه دوستم خریدم و اصلا ندیده بودمش. فکر نمیکردم این همه نیاز به نظافت داشته باشه. الان همه چی برق میزنه. دست همهتون درد نکنه.
عسل رو به داریوش گفت: یه شام حسابی برامون بگیر تا جبران بشه.
رضا رو به عسل گفت: تو هنوز دنبال کندن از این و اونی.
عسل لحنش رو شیطون کرد و گفت: دیگه عادت کردیم فقط با مال بقیه حال کنیم. دست خودمون نیست.
متوجه اصل حرف عسل شدم. جلوی خندهام رو گرفتم و گفتم: من میرم دوش بگیرم.
مانی گفت: من هم میرم شام بگیرم.
داریوش رو به مانی گفت: با هم میریم، تو که جایی رو بلد نیستی.
عسل رو به بردیا گفت: حال داری بریم یکمی قدم عشقولانه بزنیم؟
بردیا گفت: بریم.
به غیر از سیما و رضا، همه زدن بیرون. زیر دوش، بالاخره ذهنم متمرکز سیما و رضا شد. چهره رضا کاریزمای مردونه و جدی و خاصی داشت. سیما از نظر چهره، به زیبایی من و عسل نبود، اما قدِ بلند و بدن تو پُر و سکسی و متناسبش کاملا به چشم میاومد. سعی کردم با فکر کردن به سیما و رضا، گذشتهام با مانی رو از ذهنم پاک کنم. تا حدود زیادی هم موفق شدم.
توی رختکن حموم، خودم رو خشک کردم. طبق برنامه ریزی از قبل، بدون شورت و سوتین، یک تاپ و شلوارک کِرِم رنگ تنم کردم. تاپ و شلوارک، چسب بود و نوک سینههام و خط کُسم کامل مشخص میشد. همونطور که مشغول خشک کردن موهام بودم، از حموم خارج شدم. رضا وقتی من رو دید، چشمهاش به سرعت برق زد. آب دهنش رو قورت داد و گفت: عافیت باشی پریسا خانم.
لبخند زدم و گفتم: مرسی سلامت باشین.
سیما گوشه سوئیت خوابیده و سرش تو گوشی بود. اون هم وقتی نگاهش به من افتاد، کمی جا خورد. نشست و گفت: عافیت باشی خانمی.
به سیما هم لبخند زدم و گفتم: مرسی عزیزم.
سیما یک نگاه به سر تا پای من کرد و گفت: سلیقه آقا داریوش همیشه خوب بوده. ماشالله هزار ماشالله خیلی خوشگل و خوش اندام هستی پریسا جون.
ته دلم به خاطر تعریف سیما غنج رفت و گفتم: چشماتون خوشگل میبینه سیما جان. شما خودت هم عالی هستی. هم خودتون، هم آقا رضا. خیلی بهم میایین.
رضا در جوابم گفت: لطف دارین پریسا خانم. در تکمیل حرفهای سیما جان بگم که شما هم زیبا هستین و هم با شخصیت و مهربون. طبق شناختی که از داریوش خان دارم، مطمئن بودم چنین همسر همه چی تمومی انتخاب میکنه.
رو به رضا گفتم: و دوستان پر محبتی مثل شما. راستی موافقین تا بقیه بر میگردن، یه نوشیدنی گرم بخوریم؟ تو این هوای نسبتا خنک، حسابی میچسبه.
سیما ایستاد و از داخل کمد دیواری یک پتو و بالشت برداشت. پتو رو تکیه داد به دیوار و رو به من گفت: تنت خیسه خوشگلم. بیا بشین روت پتو بندازم، نوشیدنی گرم هم رضا جان زحمتش رو میکشه.
رضا خیلی سریع گفت: نسکافه چطوره؟
نشستم کنار سیما و گفتم: عالیه.
سیما موقعی که داشت روم پتو میانداخت، سینههام رو لمس کرد. برق شهوت توی چشمهاش، به وضوح مشخص بود. پاهام رو هم کمی لمس کرد و گفت: عروس خانم سرما نخوره که آقا داریوش سفر رو زهر تن همهمون میکنه.
خودم رو به نفهمیدن زدم و گفتم: میشه من چند لحظه چشمهام رو ببندم. خیلی خستهام.
سیما گفت: وا چرا نشه عزیزم؟ اصلا دراز بکش گلم.
سیما بالشت رو از