وست دارم تو هم بگی که دلم گرم بشه و فکر نکنم که قراره بهم کیر | 🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖
وست دارم تو هم بگی که دلم گرم بشه و فکر نکنم که قراره بهم کیر بزنی.
نگاهش کردم و با تردید گفتم: اوکی قرارمون سر جاشه.
-مگه با همین لباس نیومدی؟ برای چی میخوای عوضش کنی؟
+نمیخوام با این سر و وضع و این موقع شب برم خونه. پدر و مادرم هیچ وقت این مدلی من رو ندیدن.
-چیه ازشون میترسی؟ بابات کتکت میزنه؟
+بابای من هیچ وقت منو نزده.
-مامانت چی؟
+بچه که بودیم و اگه خیلی اذیتش میکردیم، گاهی با دسته جارو به پاهامون میزد.
-پس برای چی ازشون میترسی؟
+بحث ترس نیست. اول احترامه و دوم دوست ندارم جلوی پسرم باهاشون سر تیپ و وضعم و زمان رفتنم به خونه بحث کنم. گفتم که همسایههای ما منتظرن تا حرف مفت بزنن.
-پس امروز چطوری و کجا این مدلی تیپ زدی و اومدی؟
+تو مغازه دوستم. از اونجا اومدم اینجا.
-امثال شماها رو نمیتونم درک کنم. چه فرهنگ تخمی و عجیبی دارین.
+درک کردن سبک و فرهنگ زندگی امثال شما هم برای ما سخته. این طبیعیه و چیز عجیبی نیست.
-میتونم در یک مورد ازت اجازه بگیرم؟
+چه موردی؟
-اجازه هست امشب به یادت جق بزنم. از صورت خوشگلت بگیر تا سینهها و کون و رونای سکسیت؛ حسابی حشریم کرده.
سارینا بالاخره موفق شده بود حس تحقیری که دوست داشت رو بهم تحمیل کنه. اجازه داد تا جلسه بررسی وضعیت درسیش به خوبی پیش بره. باعث شد که پدرش مبلغ خوبی رو به حسابم واریز کنه و حتی ساعت کاری مناسب شرایطم رو مشخص کرد. همه این کارا رو برای همین لحظه انجام داده بود. لحظهای که علنی شبیه یک فاحشه باهام رفتار کنه و وادارم کنه که بین غرورم و شرایطی که برام درست کرده، یکی رو انتخاب کنم. سعی کردم بغض نکنم و گفتم: لطفا یا برو بیرون که همینجا لباس عوض کنم، یا بهم یک جا…
حرفم رو قطع کرد و گفت: این یعنی موافقی. اگه مخالف بودی، سریع میگفتی که حق ندارم به یادت جق بزنم. خیلی دوست دارم لُختت رو هم ببینم. گرچه میشه حدس زد بدن لُختت هم چقدر سکسی و جذابه. اما به هر حال قرارمون فقط یک لب بود و منم سر قرارم هستم. موقعی به یادت جق میزنم که خودت نباشی.
موقع رفتن، سارینا تا دم در باهام اومد. خواستم وارد آسانسور بشم که گفت: فردا با همین تیپی که امروز زده بودی، میایی پیشم. از این به بعد فقط موقع رفتن این تیپ مسخره رو میزنی. فهمیدی؟
وارد آسانسور شدم که دوبار گفت: با تواَم میگم فهمیدی یا نه؟
به سختی لبهام رو تکون دادم و گفتم: آره فهمیدم.
وقتی درِ آسانسور بسته شد، از شدت عصبانیت، مشتم رو به دیوار آسانسور کوبیدم. تو مسیر برگشت به خونه، با هر کَسی که احتمال میدادم بتونه برام کار جور کنه، تماس گرفتم. حتی راضی بودم با حقوق بینهایت کم آموزشگاههای خصوصی هم کنار بیام. اما فقط و فقط “نه” شنیدم و کَسی تو این فرصت کم، نمیتونست برام کار پیدا کنه. توی شلوغی مترو به کُنج کابین پناه بردم و دوست نداشتم بدن هیچ آدمی من رو لمس کنه. چند لحظه چشمهام رو بستم و گفتم: میخوای کم بیاری؟ اون بچه دقیقا میخواد همین کارو باهات بکنه. که با دست خودت پسش بزنی. بعد جلوی باباش مظلومنمایی کنه که این دفعه من میخواستم اما این زنه نخواست.
صفحه گوشیم رو باز کردم و دوباره مبلغی که آقای صدر برام واریز کرده بود رو نگاه کردم. دیگه لازم نبود قسطی برای پسرم دوچرخه بخرم. میتونستم همین فردا براش نقد یک دوچرخه بخرم و قابل پیشبینی بود که چقدر خوشحال میشه. اگه هر بُرج همین قدر از آقای صدر حقوق میگرفتم، میتونستم تو کمتر از یک سال تمام بدهیها و قسطهام رو صاف کنم و این برام یک جهش بزرگ مالی محسوب میشد. دوباره چشمهام رو بستم و گفتم: تو خواستی باهاش