Get Mystery Box with random crypto!

افغانستان و توسعه حوزه نفوذ ایران 1. حمله امریکا به عراق در س | دیدگا: کانال رسمی خالد توکلی

افغانستان و توسعه حوزه نفوذ ایران
1. حمله امریکا به عراق در سال 2003 و سقوط صدام حسین که در دوران زمامداری‌اش عراق را به رقیب اصلی ایران در منطقه تبدیل کرده بود، سرآغاز فصل جدیدی از روابط میان ایران و عراق است. بسیاری از احزاب اوپوزیسیون حکومت عراق – از کردها گرفته تا شیعیان – از کمک‌های ایران بهره‌مند بودند و در برخی موارد روابط عمیقی میان رهبران آن احزاب و مسئولین دولتی و نظامی ایران برقرار شده بود. پس از سقوط صدام، این احزاب، در عراق، قدرت را در دست گرفتند. اگرچه برخی از سیاست‌مداران ایرانی بر این باور بودند که حضور امریکا در عراق را می‌توان به عنوان تهدیدی جدی علیه منافع ایران تلقی کرد اما در درازمدت اوضاع به‌گونه‌ای دیگر رقم خورد و اکنون، ایران یکی از پرنفوذترین کشورهای منطقه در عراق است.
حمله امریکا به افغانستان در سال در سال 2001 که اتفاقاً با همکاری ایران صورت پذیرفت، دستاوردهای سیاسی و اقتصادی چندانی برای ایران نداشت. اگر در افغانستان، مبارزه با اشغالگران و دست‌نشاندگان حکومت و ایدئولوژی کمونیستی شوروی و پس از آن تلاش برای سرنگونی طالبان جزو اولویت‌های سیاست خارجی و آرمان‌های نظام به‌شمار می‌آمد، امروزه، با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و روابط گسترده و استراتژیک ایران و روسیه، سیاست خارجی نظام، دچار تغییر بنیادی شده و موضوعیت خود را از دست داده است. از سوی دیگر، در افغانستان، حکومتی بر سر کار آمد، که اگر چه تضاد و تعارض آشکاری با ایران از خود نشان نمی‌داد، بیشتر تابع و مجری سیاست‌های امریکا بود و در کل، اجازه نداد این کشور به بخشی از حوزه نفوذ ایران در منطقه تبدیل شود و همواره مرزبندی‌های مشخصی را که مطابق میل امریکا بود با ایران حفظ می‌کرد.
در وضعیت جدیدی که در افغانستان رقم خورده است، این پرسش پیش می‌آید که آیا با پیروزی طالبان و خروج امریکا از افغانستان، فرصت و زمینه مناسب برای ایران فراهم شده است تا به عنوان یک قدرت منطقه‌ای حوزه نفوذ خود را از نظر فرهنگی، سیاسی و اقتصادی گسترش دهد یا امارت اسلامی طالبان به یک تهدید تبدیل خواهد شد؟
- جمهوری اسلامی به دلایل مختلف، تلاش و تمایل چندانی نداشته است به منظور ایجاد حوزه نفوذ مطمئن، در مرزهای شرقی خود، سرمایه‌گذاری جدی داشته باشد. اگرچه امکان نفوذ برای ایران همواره فراهم بوده است و در مقاطعی نیز با کمک به نیروهای جهادی علیه اشغالگری شوروی و در زمان حمله امریکا به افغانستان برای سرنگونی طالبان، حمایت‌های بسیاری از نیروهای سیاسی در این کشور کرده است اما در مقایسه با حضور و هزینه‌ای که در مرزهای غربی و عربی (عمدتاً شیعی) داشته، بسیار ناچیز بوده است.
به لحاظ فرهنگی، ناسیونالیست‌های ایرانی، ملت‌های ایران و افغانستان را دارای تبار، تاریخ و فرهنگ مشترک می‌دانند و با توجه به این که زبان فارسی را مهم‌ترین عنصر هویت ایرانی می‌دانند، هم عنصر دین و مذهب را تا حدی نادیده می‌گیرند و هم تمایل فراوانی دارند که عمق استراتژیک و نفوذ ایران رو به مرزهای شرقی و کشورهای فارسی‌زبانی که قبلاً در قلمرو امپراتوری ایران بوده اند، باشد. طرفداران ایده ایرانشهری، افغانستان را حریم فرهنگی و قلب ایرانشهر می‌دانند و آن را به مثابه سرزمین همتباران، همزبانان، همکیشان، همریشه‌ها و هویت‌مداران ایرانشهری قلمداد می‌کنند که قطعه مهم از اتصال راه شاهی از چین تا ایران کنونی و شاهراه بازرگانی – فرهنگی ایرانشهر است.
در واقع، ترجیح و تقویت هلال شیعی نسبت به ناسیونالیسم ایرانی در سیاست رسمی حاکمیت موجب شده است، نه تنها افغانستان در سیاست‌های منطقه‌ای ایران و آنچه محور مقاومت نامیده می‌شود، جایگاه مهمی نداشته باشد، بلکه از آنجایی که ممکن است حضور ایران در افغانستان منجر به تقویت ناسیونالیسم ایرانی نیز شود و نقش مذهب در شکل‌دهی به هویت ایرانی اهمیت کمتری پیدا کند از این سیاست حمایت چندانی نمی‌شود. دیدگاههای ناسیونالیست‌های ایرانی همواره این بوده است و در روزهای اخیر، واکنش عمومی مردم نیز نسبت به دستیابی مجدد طالبان به قدرت نشان داد که در روابط ایران و افغانستان یک «ظرفیت فرهنگی» وجود دارد که می‌تواند مبنای ایجاد منافع مشترک باشد. طالبان به دلایل مختلف قومی و مذهبی مانع از برجسته شدن این ظرفیت هستند و در طرف مقابل نیز به علت نقش پُررنگ مذهب در جهت‌دهی به سیاست‌های داخلی و خارجی و هویت ایرانی، از این ظرفیت نه تنها بهره برده نمی‌شود بلکه در این روزها بر خلاف آن عمل می‌شود.