جهان با همۀ زیبایی و شکوه و شگفتیاش هیچ اهمیتی برای تخیلات و | علم، حیات، مغز
جهان با همۀ زیبایی و شکوه و شگفتیاش هیچ اهمیتی برای تخیلات و توهمات و تصورات ما انسانها قائل نیست؛ از ایدئولوژیهایی که از آغاز مقدس اعلام شدهاند گرفته تا آنهایی که بعدها بهسبب تحکّم سرکوبگر بانیانشان رنگ تقدس به خود گرفتند. همان زمان که خون یکدیگر را فرش زمین میکنیم و حقوق همنوعان و دیگر گونههای میهمان در سیارۀ زمین را زیر پا میگذاریم، همان گاه، در کیهانی بیاعتنا به ما، سیارت به گِرد خورشیدهایشان میگردند، سیاهچالهها به بلعیدن بیشتر هر آنچیزی که فراچنگ آرند ادامه میدهند، ستارگان فرو میپاشند، سحابیها شکل میگیرند و دنیاهای جدید سر بر میآورند. ادیان ما، ادبیات ما، تاریخ ما، علوم ما، تکنولوژی ما، احساسات ما،... برای جهانی که حتی نمیدانیم کجایش هستیم پشیزی ارزش ندارد و همۀ های و هوی تمدن بشری در مقابل ارکستر عظیم کیهانی صدای محو زنگولهای در دوردست بیش نیست. دیرزمانی است نظام زمینمرکزی بطلمیوسی از اعتبار افتاده است و دانستهایم در پهنۀ کرانناپیدای هستی چقدر تنهاییم، با این همه، برای فریب خود (و شاید هم از سر اعتقادی درونی و مخفی در پسِ ذهنمان) همچنان همهچیز را در این جهان، سادهلوحانه، با حضور خود تفسیر و تبیین میکنیم و خود را عملاً مرکز کائنات میپنداریم. در تُهیای هراسانگیز کیهانی، وجود زمین، چه رسد به انسان بیمقدار ساکن در آن، ذرۀ غباری است گمشده در میانۀ میلیاردها میلیارد سال نوری و پیچیده در طومار سترگ تاریخ مهآلود جهانی که جز اندکی ناچیز چیزی از آن نمیدانیم. @dirinenegar