توحش و ملالتهای آن * #V 123 ایمان آقایاری - در یادداشتهای | مجمع دیوانگان
توحش و ملالتهای آن * #V 123
ایمان آقایاری - در یادداشتهای «ریشههای وضع موجود» و «انقلاب علیه انقلاب» تلاش شد تا فضای ذهنیِ پدید آورندهی ایدئولوژیِ انقلاب ۵۷، به اختصار بازنمایی شود. رویاپردازی و کلیبافی، وجه مشترک این انقلاب با سایر انقلابهای کلاسیک است؛ اما آنچه این انقلاب را با مثلا انقلاب فرانسه یا روسیه متمایز میکند ارتجاعِ رژیمِ برآمده از آن است.
بر هم زدن نظم موجود در کشور و تلاش برای برهم زدن نظام جهانی، طرحِ یک جامعهی ایدهآل و ادعای تاسیسِ همهچیز از نو به تاریخِ صفرِ انقلاب، در سایر انقلابها فارغ از ارزیابی ما نسبت به کمّ و کیفشان، حکومتهایی نوگرا و در تقابل با سنتهای پیشین را پایهگذاری کرد. اگر هم الزاماتِ دنیای واقعی چرخشهایی در این روند ایجاد کرد، این تغییرات اولا با گذشت زمان حادث شدند و ثانیا چندان واپسگرایانه نبودند؛ اما جمهوری اسلامی از همان بدو تأسیس، حاکمیتِ موازین شرعی را اعلام نمود و چهرهی جامعه را به لااقل چند دهه پیش برگرداند. بیراه نیست اگر ادعا کنیم بخش وسیعی از جامعه یا با این عقبگرد تاریخی همسو بود و یا تقابلی جدی با آن نداشت. حرفهای پوچی چون «آزادی در انتخاب پوشش، اولویت نیست» از بقایای همان دوران نکبتبار است.
میتوان از جهات گوناگون این موضوع را تحلیل کرد؛ اما این نوشته بیشتر در ادامهی خطی که محور یادداشتهای قبلی بود سیر میکند. مسالهی آزادیهای فردی و حقوقِ پاسدارندهی آنها، امری است برآمده از تمدن مدرن. «بنژامن کنستان» این آزادیها را «آزادی مدرنها» میخوانَد و تا آنجا پیش میرود که اظهار میکند، بر حسبِ وجود این آزادیها، زندگی در سایهی حکومتی استبدادی از زندگی در جوامع آزاد باستانی که فاقد چنین آزادیهایی بودند، آزادانهتر است.
حقوق و آزادیهای فردی محملی قانونی و تضمینهایی دولتی میطلبند. به زعم کثیری از نظریه پردازانِ موافق، این حقوق تقدمی منطقی و مفهومی دارند. به این معنی که اگر به بدو پیدایش بشر هم رجوع کنیم، کسی مجاز به سلبِ آزادی از یک فرد نیست. البته این بحثی تئوریک است. اما در عالمِ واقع، تحققِ این آزادیها در وهلهی اول منوط به تحققِ فردیت است. تحقق فردیت، محصولِ تحولی ذهنی و عینی در زندگیِ فرد و اجتماعی است که در آن میزیَد. در ایجاد این تحول، حکومت حتما نقشی پررنگ ایفا میکند، اما نه نقش غالب.
در ایرانِ پیش از انقلاب ۵۷، حکومتی دموکراتیک بر سرِ کار نبود، لزوما همهی جوانب حکومت مدرن نشده بود؛ اما در دستگاهِ حکومت، ارادهای برای مدرنیزاسیون ایران وجود داشت. نقد و ارزیابی این اراده و روشهای به کار رفته مطلقا موضوعِ بحث نیست. هر چه بود، حکومت نه تنها مداخلهای در امورِ خصوصیِ زندگیِ افراد نداشت، بلکه ظاهرا به توسعهی تمدن مدرن روی خوش نشان میداد.
جامعهی ایران در آن زمان اما، واجد ساختاری غالبا روستایی بود، سنتهای بومی قالبِ رفتارِ آدمیان را تعیین میکرد و مراجع اقتدار سنتی، مادامیکه در بافتِ مطبوعشان بازی میکردند مقبول بودند. در چنین وضعی نقد و حتی بعضاً نفیِ مبانی تمدن مدرن، در دستور کار بخش عظیمی از روشنفکران بود. یعنی اقلیتی از جامعه که میزانی از کیفیاتِ زیستِ مدرن بهره برده و میتوانست عامل و حاملِ ارزشهای آن باشد، علیه بسیاری از جنبههای آن عصیان نموده بود. در نتیجهی چنین اوضاعی محصول انقلاب ۵۷ رژیمی شد که به صراحت میتوان آن را «توحشِ محض» دانست.
برای مثال این ادعای جمهوری اسلامی که حجاب اسلامی یا تفکیکهای جنسیتی برای جلوگیری از تعرض و تجاوز وضع شده را در نظر بگیریم. چنین اظهارات مشمئز کنندهای علاوه بر توهین آمیز بودن، سرشتنمایِ ذهنیتی یکسره بدوی است. سیر تمدن به یک معنا سیر کنترل بر خویشتن بوده و این خود کنترلی در تمدن مدرن به حد اعلا ارتقا یافته است. انسان در جهان مدرن هم میآموزد که چگونه خویشتن را بپاید، هم بر حسب وقوف بر حقوق فردیِ خویش و انعکاس آن بر دیگری، محدودهی اعمالش را تعیین میکند.
طی بیش از چهار دهه، در سایهی این «توحشِ مجسم»، رانههای دیگر، کار خود را کردند و قالبهای ذهنی و رفتاریِ غالبِ ایرانیان را دگرگون ساختند. این که این تغییرات تا چه حد تعمیق یافته، اینکه آیا شکلی از حکومت در آیندهی ایران میتواند بنای فرهنگیِ مدرنِ تجلی یافته در شعار «زن، زندگی، آزادی» را متزلزل سازد یا نه و پرسشهایی از این دست، میتواند مبنای نوشتههای بی شماری باشد. قدر مسلّم این است که جامعه با این شکلِ پوسیده از بدویت وداع کرده؛ اما این پرسش که آیا روزی در چنبر بدویتی دیگر، با رنگ و لعابی دیگر گرفتار خواهد شد یا نه، پرسشی است گشوده به روی ما.
*کاربرد کنایه آمیزی است از عنوان کتاب «تمدن و ملالتهای آن» اثر زیگموند فروید