ردّ پای داستان «بلوار نیفسکی» گوگول در «بوف کور» هدایت #A 419 | مجمع دیوانگان
ردّ پای داستان «بلوار نیفسکی» گوگول در «بوف کور» هدایت
#A 419 مقدمهی غیرضروری
آرمان امیری @armanparian - کنکاش در منابع مورد اقتباس صادق هدایت برای نگارش بوف کور، چالشی است به قدمت ۶۰ سال که گاه برخی آن را تا سرحد ادعای «سرقت ادبی» نیز پیش بردهاند. دامنهی این مشابهتیابیها، از فضای سینمای اگزیستانسیال آلمان، تا نویسندگان سوررئال فرانسوی و شاعری چون ریلکه گسترش یافته است است. قضاوت و برداشت شخصی من در این موارد، نه تنها به مرزهای آنچه میتواند «سرقت ادبی» خوانده شود نزدیک هم نشده، بلکه کاملا برعکس، به شخصه از جستجوی این رد پاها همواره لذت بردهام و آن را همچون نشانههایی از بینامتنیت اثر بسیار گرامی میدارم. در نتیجه، طرح این یادداشت هیچ ارتباط و نسبتی با سرقتهای ادبی ندارد. آنچه باعث شد طرح این یادداشت را خالی از لطف ندانم، فقط آن بود که به شخصه در هیچ یک از این مجادلات، رد پای اشارهای به ادبیات روسیه و به ویژه شخص «گوگول» به عنوان یکی از منابع الهام هدایت ندیدم.
* * *
داستان «بلوار نیفسکی» از معروفترین آثار گوگول است. بخش عمدهای از مقدمهی این داستان را گوگول به توصیف این بلوار پترزبورگ و آداب و شمایل رهگذران و عابران آن اختصاص داده است؛ اما با پایان یافتن این مقدمهی نسبتا طولانی، داستان با دنبال کردن سرنوشت دو جوان ادامه پیدا میکند. دو مرد که با هم در بلوار قدم میزدند و با دیدن دو زن، به دنبال آنها راه میافتند. ابتدا سرنوشت تراژیک پیسکاریوف را میخوانیم. جوان هنرمندی که به دنبال زنی سیاهموی میرود و در عشق او گرفتار میشود؛ اما از آنجا که در مییابد معشوق یک زن تنفروش عامی است، ابتدا بیمار و اسیر اعتیاد میشود و در نهایت خودش را میکشد.
در بخش بعدی، گوگول سرنوشت «ستوان پیرگوف» را از همان محل پی میگیرد. مردی عیاش و زنباره که دنبال زنی آلمانی روان میشود اما این بخش از داستان هم به مانند مقدمهی مفصل آن چندان مورد توجه من نیست. موضوع این یادداشت، شباهتهای شگرفی است که من میان داستان جوان هنرمند گوگول و «بوف کور» هدایت میبینم.
* الگوی عشق اثیری و زن لکاته
در نخستین گام، برای تشخیص شباهت مورد اشاره، میتوان به الگوی کلانی که طرح این داستان را تشکیل میدهد اشاره کرد: الگوی تبدیل معشوق اثیری به زن لکاته. پیسکاریوف، هنرمندی است که به تعبیر گوگول، به کلی با جهانی که ما میشناسیم بیگانه است: «این مرد جوان، جزو طبقهای بود که یکی از عجیبترین پدیدههای زندگی ما را تشکیل میدهند و همانقدر بخشی از سکنهی پترزبورگ به حساب میآیند که اشخاص رؤیایی بخشی از جهان واقعی». (ص۵۹-۶۰)*
بر خلاف داستان گوگول که در آن راوی خودش را هنرمند نمیداند و به پیسکاریوف نگاهی از بیرون میاندازد، راویِ داستان بوفکور از ابتدا خودش را یک هنرمند (نقاش روی قلمدان) معرفی میکند؛ اما در این روایت که جهان هنرمندان با جهان مردمان عادی به کلی متفاوت و بیگانه است، راوی بوفکور هم با گوگول کاملا موافق است: «مراحل مختلف بچهگی و پیری برای من جز حرفهای پوچ چیز دیگری نیست. فقط برای مردمان معمولی، برای رجّالهها، رجّالهی با تشدید، همین لغت را میجستم، برای رجّالهها که زندگی آنها موسم و حد معینی دارد ... صدق میکند».
از این شباهت نخستین که بگذریم، چهارچوب کلی داستان پیسکاریوف با همان الگوی زن اثیری آغاز میشود. عشقی در یک نگاه به زنی که گویی از جهان رؤیا وارد شده: «فقط میخواست نشانی و محل زندگی این موجود آسمانی را بیابد که به نظر میآمد مستقیما از بهشت به بلوار نیفسکی نازل شده است». ص۵۹
راوی هدایت نیز در توصیف زن اثیری خود به صورت مداوم به فرشتهای از بهشت که ربطی به این جهان ندارد ارجاع میدهد: «و یک دختر جوان، نه یک فرشتهی آسمانی جلوی او ایستاده بود».
حتی اگر بخواهیم در جزییات توصیف چهرهی دو داستان هم دقیق شویم، تاکید دو نویسنده بر لبهای زن اثیری جالب توجه است. هدایت مینویسد: «گونههای برجسته، پیشانی بلند، ابروهای باریکِ به هم پیوسته، لبهای گوشتالوی نیمهباز، لبهایی که مثل این بود تازه از یک بوسهی گرم طولانی جدا شده ولی هنوز سیر نشده». و گوگول مینویسد: «انحنای لبهایش تخیلات شاعرانهی افسونکنندهای را به ذهن القاء میکرد. چنان بود که گویی تمام خاطرات دوران کودکی و موضوعات رؤیاهای شیرین جوانی همه دستبهدست هم دادهبودند و در این لبهای دوستداشتنی منعکس شده بودند». ص۶۲
برای خواندن ادامهی یادداشت اینجا کلیک کرده و یا از گزینهی INSTANT VIEW استفاده کنید.