Get Mystery Box with random crypto!

Domab City

لوگوی کانال تلگرام domabcity — Domab City D
لوگوی کانال تلگرام domabcity — Domab City
آدرس کانال: @domabcity
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 6
توضیحات از کانال

🔰پایگاه اطلاع رسانیِ استانِ دُماب و حومه :)))

Ratings & Reviews

4.50

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها

2016-08-04 11:41:31
Happy Girl's Day

پ.ن:
کادوی روز دختر فراموش نشود...

@DomabCity
1.6K viewsedited  08:41
باز کردن / نظر دهید
2016-07-14 19:26:34
چای صحرایی ، محصولی شگفت از دماب

@DomabCity
1.2K views16:26
باز کردن / نظر دهید
2016-07-14 19:23:33
پونه کوهی ، محصولی از دماب

@DomabCity
1.0K views16:23
باز کردن / نظر دهید
2016-07-12 20:48:34
یه خانوم تو این تصویر پنهان شده، ۹۹ درصد قادر به دیدن اون نیستن، ببینید شما میتونید پیداش کنید

@DomabCity
989 views17:48
باز کردن / نظر دهید
2016-07-11 17:10:06
وقتی بابا بزرگ پشت کامپیوتر میشینه

@DomabCity
938 viewsedited  14:10
باز کردن / نظر دهید
2016-07-10 10:26:20
#نوستالژیک

@DomabCity
885 views07:26
باز کردن / نظر دهید
2016-07-09 18:48:36
پرچم دماب بالاس

#Im_Domabi

@DomabCity
935 viewsedited  15:48
باز کردن / نظر دهید
2016-07-09 16:19:18 مادر بزرگ در حالی که با دهان بی دندان ،
آب نبات قیچی را می مکید ادامه داد :
آره مادر ، نُه ساله بودم که شوهرم دادند ،
از مکتب که اومدم ، دیدم خونه مون شلوغه
مامانِ خدابیامرزم همون تو هشتی دو تا وشگون ریز ،
از لپ هام گرفت تا گل بندازه
تا اومدم گریه کنم گفت : #هیس ، خواستگار آمده

خواستگار ، حاج احمد آقا ، خدا بیامرز چهل و دو سالش بود و من نُه سالم
گفتم : من از این آقا می ترسم ، دو سال از بابام بزرگتره
گفتند : #هیس ، شکون نداره عروس زیاد حرف بزنه و تو کار نه بیاره

حسرت های گذشته را با طعم آب نبات قیچی فرو داد و گفت :
کجا بودم مادر ؟ آهان
جونم واست بگه ، اون زمون ها که مثل الان عروسک نبود
بازی ما یه قل دو قل بود و پسرهام الک دو لک و هفت سنگ
سنگ های یه قل دو قل که از نونوایی حاج ابراهیم آورده بودم را
ریختند تو باغچه و گفتند :
تو دیگه داری شوهر می کنی ، زشته این بازی ها
گفتم : آخه ....
گفتند: #هیس آدم رو حرف بزرگترش حرف نمی زنه

بعد از عقد ، حاجی خدا بیامرز ، به شوخی منو بغل کرد و نشوند رو طاقچه ،
همه خندیدند ولی من ، ننه خجالت کشیدم
به مادرم می گفتم : مامان من اینو دوست ندارم، دوست داشتن چیه ؟
عادت میکنی

بعد هم مامانت بدنیا اومد
با خاله هات و دایی خدابیامرزت ،
بیست و خورده ایم بود که حاجی مرد
یعنی میدونی مادر ، تا اومدم عاشقش بشم ، افتاد و مرد
نه شاه عبدالعظیم با هم رفتیم و نه یه خراسون ،
یعنی اون می رفت ، می گفتم : اقا منو نمی بری ؟
می گفت #هیس ، قباحت داره زن هی بره بیرون

می دونی ننه ، عین یه غنچه بودم که گل نشده ،
گذاشتنش لای کتاب روزگار و خشکوندنش

مادر بزرگ ، اشکش را با گوشه چارقدش پاک کرد و گفت :
آخ دلم می خواست عاشقی کنم ولی نشد ننه
اونقده دلم می خواست یه دمپختک را لب رودخونه بخوریم ، نشد
دلم پر می کشید که حاجی بگه دوست دارم ، ولی نگفت
حسرت به دلم موند که روم به دیوار ، بگه عاشقتم ولی نشد که بگه

گاهی وقتا یواشکی که کسی نبود ، زیر چادر چند تا بشکن می زدم
آی می چسبید ، آی می چسبید

دلم لک زده بود واسه یک یه قل دو قل و نون بیار کباب ببر
ولی دست های حاجی قد همه هیکل من بود ،
اگه میزد حکما باید دو روز می خوابیدم

یکبار گفتم ، آقا میشه فرش بندازیم رو پشت بوم شام بخوریم ؟
گفت : #هیس ، دیگه چی با این عهد و عیال ، همینمون مونده که انگشت نما شم
مادر بزرگ به یه جایی اون دور دورا خیره شد و گفت:
می دونی ننه ، بچه گی نکردم ، جوونی هم نکردم
یهو پیر شدم ، پیر

پاشو دراز کرد و گفت : آخ ننه ، پاهام خشک شده ، هر چی بود که تموم شد
آخیش خدا عمرت بده ننه
چقدر دوست داشتم کسی حرفمو گوش بده و نگه #هیس

به چشمهای تارش نگاه کردم ، حسرت ها را ورق زدم و رسیدم به کودکی اش
هشتی ، وشگون ، یه قل دوقل ، عاشقی و ...

گفتم مادر جون حالا بشکن بزن ، بزار خالی شی
گفت : حالا دیگه مادر ، حالا که دستام دیگه جون ندارن ؟
انگشتای خشک شده اش رو بهم فشار داد ولی دیگه صدایی نداشتند

خنده تلخی کرد و گفت : آره مادر جون ،
اینقدر به همه #هیس نگید
بزار حرف بزنن
بزار زندگی کنن
آره مادر #هیس نگو ، باشه؟

خدا از "هیس" خوشش نمياد...

@DomabCity
987 views13:19
باز کردن / نظر دهید
2016-07-08 17:56:49 یاسی جون

@DomabCity
809 views14:56
باز کردن / نظر دهید