Get Mystery Box with random crypto!

#پارت239 این صدای بلند و لحن محکم مادرم، نفس رو توی سینه | دکتر انوشه(خیال تو)

#پارت239


این صدای بلند و لحن محکم مادرم، نفس رو توی سینه ی هممون مخصوصا من حبس میکنه !زهره که دستشو جلوی دهنش گرفته تا مبادا صداش در بیاد ، آقا جون فقط با اخم و خشم نظاره گره مادرم و من برای اولین بار مورد حمایت یکی از اعضای خانوادم قرار گرفتم و فقط با چشمهایی که توش برق شادی به وضوح پیداست به اون جو سنگین نگاه میکنم ! آقاجون به خودش میاد ، یک قدم به سمت مادرم برمیداره و با صدای نسبتا بلندی که خشم زیادشو نشون میده ،میگه : آتیش بیار معرکه نشو یلدا ! تا قیام قیامتم که بگذره من زیر قولم نمیزنم، ترمه نشون شده ی سهیل و به زودی هم زن اون میشه همین و همین مگر این که بمیره و مجبور باشم جنازه اشو از این خونه بفرستم بیرون !صورت مادرم از عصبانیت سرخ میشه ، حالتاش واسم آشناست ، منو یاده کیان میندازه !
انگار داره به زور جلوی خودشو میگیره تا یه حرفهایی و نزنه !انقدر حرفهای نگفته بیخ گلوشو میگیره که رنگش به کبودی میزنه ، آخر هم نمیتونه طاقت بیاره و با فریاد میگه :دوستش نداره صابر ، ترمه سهیلو دوست نداره ! زورگویی هاتو بذار کنار بسه هر چقدر زندگی این و اونو نابود کردی ، به دخترم کاری نداشته باش ! اینبار صورت آقاجونم سرخ میشه ، دستهاشو مشت میکنه و با لحن وحشتناکی میگه :خفه شو یلدا !
مادرم ازش نمیترسه ، صداشو بالاتر میبره و داد میزنه :