Get Mystery Box with random crypto!

#پارت250 با قدمهای بلند راهی که نمیدونم به کجا ختم میشه ر | دکتر انوشه(خیال تو)

#پارت250


با قدمهای بلند راهی که نمیدونم به کجا ختم میشه رو در پیش میگیرم و اشک میریزم . بدون اینکه بفهمم به کسی تنه میزنم ، سرم و بالا میگیرم و با یه پسر جوون روبه رو میشم .با دیدن من لبخند محوی میزنه و با لحنی که به دلم نمیشینه میگه : چه چشمایی داری دختر ! کی دلش اومده این چشمهای قشنگ و بارونی کنه ؟ میخوام جوابش و بدم اما صدای مردونه ای که از پشت سرم بلند میشه مانعم میشه: من چشمهاشو بارونی کردم ، میخوای اشک تو رو هم در بیارم تا دیگه تو خیابون به ناموس بقیه چشم نداشته باشی ؟
پسره خنده ی مصلحتی میکنه و میگه :
-ببخشید آخه خواهرتون خیلی به دل من نشست ! چشمهاش جذبم کرد من ...
کیان با مشت محکمی که حواله صورت پسره میکنه ، اجازه حرف زدن و ازش میگیره .جیغ خفه ای میکشم و به سمت کیان که مشتش آماده است تا برای بار دوم روی صورت پسره فرود بیاره میرم .
جلوی روش می ایستم و با دستام و روی سینه اش میذارم ، با صورتی سرخ شده و نگاه وحشتناکی به پسره نگاه میکنه ، صبرم تموم میشه و با گریه میگم: