#پارت252 به صورتش که نگاه میکنم ، قلبم به درد میاد ، از چ | دکتر انوشه(خیال تو)
#پارت252
به صورتش که نگاه میکنم ، قلبم به درد میاد ، از چشمهای به خون نشسته اش میتونم بفهمم چه عذابی داره میکشه ! با یک دنیا حرف بهم نگاه میکنه ، چشمهامو ازش میدزدم ، نگاه خیلی ها زیرزیرکی به ماست ، خبری هم از اون پسره مزاحم نیست ! خجالت زده میخوام برخلاف جهت حرکت کنم ، هر چی که بود کیان روی من دست بلند کرده بود و من نمیتونستم به این سادگی ها فراموش کنم . پشتم و بهش میکنم و با قدم های آروم ازش فاصله میگیرم ، صدای قدمهامحکمش و میشنوم که دنبالم میاد و پشت بندشم بازومو میکشه .برمیگردم و با دلخوری نگاهش میکنم .انگار میفهمه دلم از چی گرفته ، نگاهش رنگ شرمندگی و به خودش میگیره . بازومو ول میکنه و سینه به سینه ام می ایسته .سرم و بالا میگیرم و بهش نگاه میکنم ، انگار اونم دلخوره که نمیتونه بابت سیلی که بهم زده ازم دلجویی کنه ، نهایت حرفی که از لابه لای هاش بیرون میاد یه جمله ست :مکث میکنه ، از نبض گردن و پیشونیش میتونم بفهمم باز غیرتش برانگیخته شده .دندون هاشو با غیض روی هم فشار میده و با صدایی که عصبانیت درش مشهوده میگه :وقتی اونجوری پای تلفن گفتی میخوان امشب با سهیل عقدت کنن و قطع کردی ، به خداوندیه خدا نابود شدم ، نفسم رفت میفهمی ؟ ترس از دست دادنت اونقدر دیوونم کرده بود که دلم میخواست زمین و به آسمون بدوزم ! اگه به خاطر تو نبود قید همه چی و میزدم ، میومدم و جلوی همه دستتو میگرفتم و میگفتم :