Get Mystery Box with random crypto!

#پارت258 خداروشکر اوضاع امن و امان بود و کسی به نبودن من | دکتر انوشه(خیال تو)

#پارت258


خداروشکر اوضاع امن و امان بود و کسی به نبودن من توجه نکرده بود ، توی اتاقم میرم تیام روی تختم نشسته و
مثل آدم بزرگ ها متفکر به روبه روش زل زده ، اونقدر دلتنگش بودم که به سمتش پرواز کنم و تا اومدن عمو مرتضی
بدون خستگی وقتم و باهاش بگذرونم .
تقریبا طرفای هفت شب بود که حاضر و آماده روی تختم نشسته بودم و برای خالی نبودن عریضه کتاب زبانی دستم
گرفته بودم و با لذت زبان کار میکردم ، فارق از زمان و مکان زل زده بودم به حروف انگلیسی کتابم ، با صدای آشنایی مثل برخورد سنگ به شیشه به خودم میام ، هیجان زده میشم ، اون قدر زیاد که انگار این هیجان به قلبم میزنه چون ضربان قلبم به طرز دیوانه واری بالا میره ، کی میتونست باشه به جز کیان ؟
از جا میپرم و به سمت بالکن میرم ، درو باز میکنم همونطوری که حدس میزنم ، کیان . با سرو وضعی آشفته به بالا نگاه میکنه ، چشمش که به من میوفته ، اخم هاش در هم میشه و با تعصب میگه :قرار نبود انقدر خوشگل بشی ! ریز میخندم و با پشت چشم نازک کردن میگم :من خوشکل بودم !
حتی شوخیمم خنده روی لبش نمیاره ، ناراحتی اون به منم سرایت میکنه ، مغموم میگم : چرا اومدی ؟
کیان : مگه قرار نبود بیام ؟

دوستان رمان خیال تو خیلی طولانیه هرکی رمان کامل خیال تو میخاد پیام بده بگه رمان خیال تو میخام



@tabliq660