#پارت271 به مسخره بازیاش میخندم ، کیان دستمو میگیره و میگه | دکتر انوشه(خیال تو)
#پارت271
به مسخره بازیاش میخندم ، کیان دستمو میگیره و میگه :خوب با اجازتون ما دیگه بریم . حیرت زده برمیگردم نگاهش میکنم و میگم : کجا ؟ نگاه معنا دارشو به چشمهام میدوزه و میگه : فعلا بریم .ابرویی بالا میندازم و چادر توی دستمو که الکی برش داشته بودمو پرت میکنم طرف مستانه و بعد از خداحافظی کردن دنبال کیان میرم . به محض سوار شدن میگم : فرصت طلب ! میخنده و میگه : حداقل بعد از اون همه استرس امشبو راحت بخوابم .نمیدونم چرا یه حس عجیبی دارم با اینکه پنج روز شب و روزشو باهم گذروندیم ولی الان که میخوام با تو بیام یه ترس عجیبی تو دلم انگار که دارم یه کار اشتباه ولی لذت بخشو انجام میدم . کیان : حتی اگه جفتمون اشتباه کنیم باز به جرأت میتونم بگم این قشنگترین اشتباه زندگیم بود . -درسته ، با همه ی ترس ها و سختی هاش باز بودن با تو قشنگه . لبخندی میزنه و سکوت میکنه ، میپرسم : کجا داریم میریم ؟ کیان: خونه ی مشترکم با فرزاد، امشب نیستش.مادرت چی تنها میمونه ؟ سکوت میکنه و به روبه رو خیره میشه ، بهم بر میخوره و با ناراحتی میگم : سوالم جواب نداشت؟ کیان:نمیخوام امشبو به کاممون تلخ کنم .عصبانی میشم ، بهم بر میخوره ، حق به جانب میگم کیان تا کی میخوای برای سوالی که میپرسم اینطوری رفتار کنی ؟ خوب من زنتم ، اون بارم تا ازت پرسیدم پسونده اسمت چرا امیر بهت برخورد و گفتی روزمونو زهر نکن الانم که میپرسم مادرت تنهاست طوطی وار همینو میگی ؟ دوست داشتن تو فرهنگ لغت تو اینه ؟